اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زرق

نویسه گردانی: ZRQ
زرق . [ زَ ] (ع مص ) نیزه انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). مزراق زدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به مزراق زدن صیاد پرنده را. (از اقرب الموارد): زرقه بالمزراق زرقاً (از باب نصر)؛ به نیزه ٔ کوتاه زد او را. زرق فلاناً بالرمح ؛ نیزه زد فلان را. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 587 شود. || رحل را سپس افکندن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زرقت الناقة الرحل ؛ سپس افکندن ماده شتر رحل را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ریدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). سرگین افکندن مرغ . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) زرق الطائر (از باب نصر و ضرب )؛ پیخال انداختن مرغ . (ناظم الاطباء). || زرقت عینه نحوی ؛ برگردیدن چشم او بجانب من و ظاهر شدن سپیدی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زرق سازی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل زرق ساز. حیله گری . ریاکاری : جهان عشق است و دیگر زرق سازی همه بازی است الا عشقبازی . نظامی .رجوع به ماد...
زرق فروش . [ زَ ف ُ ] (نف مرکب ) منافق . ریاکار. (آنندراج ). ریاکار. مکار. سالوس . (ناظم الاطباء) : ای امت بدبخت بدین زرق فروشان جز کز خری و جه...
زرق نمای . [ زَ ن َ ] (نف مرکب ) دربیت زیر از نظامی بمعنی به ظاهر حیله گر، نشان دهنده ٔمکر و فریب . دارای ظاهری فریبنده آمده : گفت کای ره ن...
زرق پیشه . [ زَ ش َ/ ش ِ ] (ص مرکب ) ریاکار. حیله گر. مکار : خاقانی را دلی است آلوده ٔ خشم زین زُرّق ۞ زرق پیشه ٔ ازرق چشم . خاقانی (دیوان ...
زرق آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آباداست که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
پیرایه های چشمگیر ولی کم ارزش (فرهنگ فارسی امروز؛ غلامحسین صدری افشار، نسرین و نسترن حکمی). درخشش پارچه، کفش یا چیز دیگری یا با پولک یا با نخ های رنگی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زرق فروشی . [ زَ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل زرق فروش . ریاکاری . حیله گری : سیرم اززرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست . عطار.رجوع به ماده ٔ ...
زرق سجاده . [ زَ س َج ْ جا دَ / دِ ] (ص مرکب ) که عبادت از روی ریا و مکر کند. که به ریا و دروغ سجاده اندازد و نماز گزارد. ریاکار. زرق ساز : که ...
برق و زرق . [ ب َ ق ُ زَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) درخشش و تابندگی . تلألؤ. روشنی و ساختگی . (غیاث ). زرق و برق .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.