اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زقن

نویسه گردانی: ZQN
زقن . [ زَ ] (ع مص ) برداشتن بار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع اِ) (ظاهراً معرب زنخ ) زنخ . (دهار) (مهذب الاسماء). چانه . زنخدان : گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته ...
ذقن . [ ذَ ] (ع مص ) زدن بر گردن کسی ۞ . یا زدن بر زنخ کسی . بر زنخدان زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ذقن علی یده و ذقن علی عصاه ؛ نها...
ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع مص )ذقنت الدلو؛ کژلب گردید دلو آنگاه که دوختی آنرا.
ذقن . [ ذِ ] (ع اِ) شیخ الهم ّ. پیر فانی . پیر سالخورده .
ذقن . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ اَذقن و ذقناء.
زغن . [ زَ غ َ ] (اِ) پند. خاد. غلیواج . زاغ گوشت ربای . مرغ گوشت ربای . (از لغت فرس چ اقبال ص 361). گوشت ربا و غلیواج باشد... (از برهان ). بمع...
این واژه از اساس پارسى ست و تازیان(اربان) آن را از واژه پارسى زَنَخ Zanax (پهلوى: زَنَک/زَنوک ) برداشته آن را معرب و قلب نموده (جاى ن و ک/خ برعکس شده)...
ضغن . [ ض ِ ] (اِخ ) آبی است فزاره را میان خیبر و فید. (معجم البلدان ).
ضغن . [ ض ِ ] (اِخ ) یوم ضغن الحرة؛ یکی از جنگهای عرب است . (معجم البدان ).
ضغن . [ ض ِ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). کناره .(منتخب اللغات ). || ناحیه . (منتهی الارب ). || بغل شتر، یعنی ابط الجمل . (منتهی الارب ) ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.