اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زلع

نویسه گردانی: ZLʽ
زلع. [ زَ ] (ع مص ) ربودن چیزی را به فریب . || سوختن پای کسی را به آتش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خارج کردن آب از چاه . (از اقرب الموارد). || شکافته شدن قدم و پشت دست .(از تاج المصادر بیهقی ). شکافته شدن ظاهر و باطن قدم و شکافته شدن ظاهر دست ... (از اقرب الموارد). کفته گردیدن پای کسی ۞ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفته گردیدن قدم و کف پای کسی . (ناظم الاطباء). || تباه شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). تباه شدن زخم و فاسد گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به طائف . (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض ِل َ ] (اِخ ) ضِلعالرجام ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلعالقتلی ؛ موضعی است . (منتهی الارب ). || نام جنگی است از جنگهای عرب . (معجم البلدان ).
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضلع بنی الشیصبان ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنی الشیصبان بطنی از جن و کافرند. رجوع به ضلع بنی مالک شود. (معجم...
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلع بنی مالک ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنومالک بطنی از جن و مسلمانند. ابوزیاد در نوادر گوید: و کانت ضلعان و ...
ظلع. [ ظَ ل َ ] (ع مص ) تنگ آمدن جای از بسیاری مردم : ظلعت الارض ُ بأهلها؛ أی ضاقت .
ظلع. [ ظَ ] (ع اِ) شأن . حالت . وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک ...
ظلع. [ ظُ ل َ ] (اِخ ) کوهی است بنی سلیم را.
این واژه تازی است و پارسی جایگزین اینهاست: گهم gahm (اوستایی: ghom) بر -پهلو - راستا
زلا. [ زَل ْ لا ] (ع ص ) (از: «ز ل ل ») زن سبک سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمانی که تیر از آن زود...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.