ضلع
نویسه گردانی:
ḌLʽ
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلع بنی مالک ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنومالک بطنی از جن و مسلمانند. ابوزیاد در نوادر گوید: و کانت ضلعان و هما جیلان من جانب الحمی ، حمی ضریة الذی یلی مهب الجنوب واحدها یسمّی ضلع بنی مالک و بنومالک بطن من الجن و هم مسلمون ، و الاَّخر ضلع بنی شیصبان و هم بطن من الجن کفار و بینهما مسیرة یوم و بینهما واد یقال له الیسرین ، فاما ضلع بنی مالک فیحل به الناس و یصطادون صیدها و یحتل بها و یرعی کلؤها، و اما ضلع بنی شیصبان فلایصطاد صیدها و لایحتل بها و لایرعی کلؤها و ربما مر علیها الناس الذین لایعرفونها فاصابوا من کلئها اومن صیدها فاصاب انفسهم و مالهم شرّ، و لم تزل الناس یذکرون کفر هؤلاء و اسلام هؤلاء... (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ۞ ...
ضلع. [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ اَضلَع. (منتهی الارب ). رجوع به اَضْلَع شود.
ضلع. [ ض ُ ](ع ص ) ج ِ ضَلیع. (منتهی الارب ). رجوع به ضلیع شود.
ضلع. [ ض َ ل ِ ] (ع ص ) کَژِ خِلْقی (فان لم یکن خلقةً فهو ضالع). (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض َ ل َ ] (ع مص ) کژ گردیدن شمشیر. (منتهی الارب ). کژ شدن شمشیر و جزآن . (منتخب اللغات ). || خصومت کردن با کسی . (منتهی الارب ). || ...
ضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (من...
ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار ...
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من ....
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به طائف . (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض ِل َ ] (اِخ ) ضِلعالرجام ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).