ضلع
نویسه گردانی:
ḌLʽ
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من . (منتهی الارب ). || کوه جداگانه . (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه . (منتخب اللغات ). کوهچه ٔ تنهاگانه . کوه پست باریک نرم سهل گذار، و منه الحدیث : کأنکم باعداء اﷲ بهذه الضلع الحمراء؛ ای مقتلین مذللین . چوب هرچه باشد. چوب پهنا و کج مانا به استخوان پهلوی حیوان . (منتهی الارب ). چوبی که در آن کجی باشد مانند استخوان پهلو. (منتخب اللغات ). || ضِلَعُ الخلف ؛ داغی است پس استخوان پهلو بطرف پشت . || ضِلعٌ من البطیخ ؛ یک قاش خربزه . || یوم الضِلعین (مثنی )؛ جنگی است از جنگهای عربان . || ضِلَعٌ عَوْجاء؛ زن ، بدان جهت که حواء از کوچک ضلع آدم پیدا شد، و از اینجاست که مردان از پهلوی چپ یک ضلع کم دارند. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
ضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ۞ ...
ضلع. [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ اَضلَع. (منتهی الارب ). رجوع به اَضْلَع شود.
ضلع. [ ض ُ ](ع ص ) ج ِ ضَلیع. (منتهی الارب ). رجوع به ضلیع شود.
ضلع. [ ض َ ل ِ ] (ع ص ) کَژِ خِلْقی (فان لم یکن خلقةً فهو ضالع). (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض َ ل َ ] (ع مص ) کژ گردیدن شمشیر. (منتهی الارب ). کژ شدن شمشیر و جزآن . (منتخب اللغات ). || خصومت کردن با کسی . (منتهی الارب ). || ...
ضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (من...
ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار ...
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به طائف . (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض ِل َ ] (اِخ ) ضِلعالرجام ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلعالقتلی ؛ موضعی است . (منتهی الارب ). || نام جنگی است از جنگهای عرب . (معجم البلدان ).