ضلع
نویسه گردانی:
ḌLʽ
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من . (منتهی الارب ). || کوه جداگانه . (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه . (منتخب اللغات ). کوهچه ٔ تنهاگانه . کوه پست باریک نرم سهل گذار، و منه الحدیث : کأنکم باعداء اﷲ بهذه الضلع الحمراء؛ ای مقتلین مذللین . چوب هرچه باشد. چوب پهنا و کج مانا به استخوان پهلوی حیوان . (منتهی الارب ). چوبی که در آن کجی باشد مانند استخوان پهلو. (منتخب اللغات ). || ضِلَعُ الخلف ؛ داغی است پس استخوان پهلو بطرف پشت . || ضِلعٌ من البطیخ ؛ یک قاش خربزه . || یوم الضِلعین (مثنی )؛ جنگی است از جنگهای عربان . || ضِلَعٌ عَوْجاء؛ زن ، بدان جهت که حواء از کوچک ضلع آدم پیدا شد، و از اینجاست که مردان از پهلوی چپ یک ضلع کم دارند. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زلا. [ زُ ] (اِخ ) رجوع به زولا (امیل ...) شود.
ظل ا. [ ظِل ْ لُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) سایه ٔ خدا.صفتی است که شاهان را دهند و صاحب آنندراج گوید: و به اصطلاح پادشاه را گویند، چه سایه ٔ هر...