اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زلع

نویسه گردانی: ZLʽ
زلع. [ ] (ع مص ) بلعیدن . (از دزی ج 1 ص 599). رجوع به همین کتاب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زلع. [ زَ ] (ع مص ) ربودن چیزی را به فریب . || سوختن پای کسی را به آتش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
زلع. [ زَ ل َ ] (ع اِمص ) کفتگی پای و ظاهر پنجه یا شکافتگی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کفتگی باطن قدم . (ناظم الاطبا...
ضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ۞ ...
ضلع. [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ اَضلَع. (منتهی الارب ). رجوع به اَضْلَع شود.
ضلع. [ ض ُ ](ع ص ) ج ِ ضَلیع. (منتهی الارب ). رجوع به ضلیع شود.
ضلع. [ ض َ ل ِ ] (ع ص ) کَژِ خِلْقی (فان لم یکن خلقةً فهو ضالع). (منتهی الارب ).
ضلع. [ ض َ ل َ ] (ع مص ) کژ گردیدن شمشیر. (منتهی الارب ). کژ شدن شمشیر و جزآن . (منتخب اللغات ). || خصومت کردن با کسی . (منتهی الارب ). || ...
ضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (من...
ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار ...
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من ....
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.