زمستان . [ زَ
/ زِ م ِ ] (اِ مرکب ) مرکب است از لفظ «زم » که بمعنی سردی است و لفظ «ستان » که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث ) (آنندراج ). فصل چهارم از چهار فصل سال ، ضد تابستان و موسم سرما.(ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل . و آن سه ماه است : جدی دلو. حوت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: «زم »، سرما + «ستان »، پسوند زمان ) پهلوی «زمیستان »
۞ ، در اوراق مانوی «زمگ »
۞ (سرما، زمستان )، پارسی میانه «دمیستن »
۞ ، گیلکی «زمستان »
۞ ، فریزندی «زمسون »
۞ ، یرنی «زمسون »
۞ ، نطنزی «زمستان »
۞ ، سمنانی «زمستون »
۞ ، سنگسری «زمستون »
۞ ، سرخه یی و لاسگردی «زمستان »
۞ ، شهمیرزادی «زمستون »
۞ ، استی «زیمگ »
۞ ، تهرانی «زمستون »
۞ ، فصل چهارم سال ، پس از پاییز و پیش از بهار. فصل سرما. (حاشیه ٔ برهان چ معین )
: شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمک
۞ شب تاب ناگاهی بتافت .
رودکی .
زمستان که بودی گه باد و نم
برآن تخت بر کس نبودی دژم .
فردوسی .
چنانکه این زمستان و فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
368).
چون به زمستان به آفتاب بخسبی
پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بیکار.
ناصرخسرو.
هرگاه که آفتاب به اول جدی رسد تا به اول حمل زمستان باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
در زمستان نمک گشاید و ابر
نمک بسته بی مر افشانده ست .
خاقانی .
ازدرونخانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم .
خاقانی .
رجوع به زم ،مزدیسنا ص
254 و فرهنگ ایران باستان ص
72 و
90 شود.
-
زمستانخانه ؛ خانه ٔ زمستانی . خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه
: امیر را در این زمستانخانه ، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
678).
-
زمستانگاه ؛ محل اقامت زمستانی . قشلاق . (فرهنگ فارسی معین ). گرمسیر. زمستانگه
: به حوالی ... که زمستانگاه آنجا بود. (جامع التواریخ رشیدی ).
- || فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب بعد شود.
-
زمستانگه ؛ زمستانگاه
: چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد
برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر.
(از جامع التواریخ رشیدی ).
-
زمستانی ؛ منسوب به زمستان و سرما و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتوی
: خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست .
سعدی .