اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زنگ

نویسه گردانی: ZNG
زنگ . [ زَ ] (اِخ ) ولایت زنگیان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 267). ولایت زنگبار. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایات آفریقا. (ناظم الاطباء). زنگبار. زنج . ولایت زنگیان . در تداول شعرا مقابل روم . مملکت زنگبار. مردم زنگبار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قوم زنگ که معروفند. (فرهنگ رشیدی ) :
مادرش گشته سمر همچوصبوزه به جهان
از طرازاندر تا شام و ختن تا در زنگ .

قریع.


تا به روم اندرون نیاید چین
تا به چین اندرون نیاید زنگ .

فرخی .


سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم
نسیم لطفش اگربگذرد به کشور زنگ .

فرخی .


گاه سوی روم شو، گاهی بسوی زنگ شو
روی معشوق تو روم است و سیه زلفش چو زنگ .

منوچهری .


همه شاهان را خاک کف پای تو کند
از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه .

منوچهری .


و زنگ و سیاه پوستان ... از فرزندان حامند. (مجمل التواریخ ).
نام تو در ازل نشانه نهاد
خوشدلی در مزاج مردم زنگ .

سنائی .


ای کلک مشکبار تو از سیر و از صریر
برروی روم سلسله پیوند زلف زنگ
آیین کلک تو شدن از زنگ سوی روم
تا بسترد ز آینه ٔ علم و عقل زنگ .

سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.

خاقانی .


یا تاج زر از سر شه زنگ
تیغ قزل ارسلان برانداخت .

خاقانی .


چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشکر زنگ .

نظامی .


دگر باره پرسیدکز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دو رنگ .

نظامی .


کمین بر گذرگاه زنگ آورند
تنی چند زنگی به چنگ آورند.

نظامی .


صلیب زنگ را بر تارک روم
بدندان ظفر خاییده چون موم .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
شاه زنگ . [ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاکم و فرمانروای زنگ . سلطان زنگبار. || مجازاً شب را گویند وبعربی لیل خوانند. (برهان قاطع). ک...
لپه زنگ . [ ل َ پ ِ زَ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش ری ، شهرستان تهران . دارای 47 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زنگ زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زنگار گرفتن فلز و آیینه و جز آنها. اکسیده شدن . (فرهنگ فارسی معین ). فراهم آمدن چرک و زنگ و زنگار در فلزا...
زنگ گرفته . [ زَ گ ِ رِ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هر چیز زنگ زده . (ناظم الاطباء).
سپاه زنگ . [ س ِ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش : بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان ...
زنگ خورده . [زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگ خورد. زنگ زده . در غبار غم و جز آن فرورفته . مکدر : دل زنگ خورده ز تلخی سخن ببرد ازو زنگ...
زنگ بستن . [ زَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) معروف است . (آنندراج ). پوشیده شدن فلز یا آئینه از زنگ . تشکیل یافتن قشری بر سطح فلزات بسبب تأثیر هو...
زنگ پرداز. [ زَ پ َ ] (ن مف مرکب ) پرداخته از زنگ . زنگ پرداخته . جلاداده . صیقل شده : دل پاک را زنگ پردازکن بر او راز روحانیان باز کن .نظامی .
زنگ آلوده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگ زده . ریم گرفته : دثور؛ زنگ آلوده گردیدن شمشیر. (منتهی الارب ). مقابل شفاف و پاک . کدر و آلوده به ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
Amin
۱۳۸۸/۱۲/۰۱ Iran
0
0

زنگ در شعر حافظ

غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت ز خیل شادی روم رخت زداید باز


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.