زه . [ زِه ْ
/ زَه ْ ] (اِمص ) زاییدن آدمی و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ). زادن را گویند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ). زادن چنانکه گویند درد زه یعنی درد زادن . (فرهنگ رشیدی ). زاییدن . زایش .(فرهنگ فارسی معین ). و زهیدن مصدر آن است . (جهانگیری ). زایش و وضع حمل . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از زهیدن بجای زِهِش . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: مریم زیر آن درخت اندرنشست ... چون عیسی از وی جدا شد از درد زه و شرم خلق گفت : «یا لیتنی مت قبل هذا»؛
۞ ای کاش من پیش از این بمردمی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). ایدون گویند که چون ابن یامین از مادر جدا شد مادرش ، راجیل ، در آن درد زه اندر بمرد. و یوسف و برادر، در دست خاله بماندند و خاله ایشان را نیکو همی داشت . (ترجمه ٔ طبری ایضاً).
جان چیست جنین نطفه ٔ سر قضا
دنیا رحم است و تن مشیمه است او را
تلخی اجل ، درد زه مادر طبع
وین مردن چیست زادن ملک بقا.
فخر رازی (از جهانگیری ).
|| تراوش آب از درز و لای چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). تراوش و تقطیر و ترشح و جوشش آب و روانی جراحت و زخم . (ناظم الاطباء). بمعنی جوشیدن آب از چشمه نیز مرادف زائیدن است
۞ . (انجمن آرا)
: موقف
۞ نبود جز ره صدر رفیع ملک
زمزم نبود جز زه بحر عطای شاه .
سیدحسن غزنوی .
|| (اِ) نطفه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی )
: این بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه .
منوچهری .
|| بچه و فرزند... ولهذا فرزند را زه زاد و رحم و بچه دان را زهدان می گویند. (برهان ). فرزند باشد و زهدان بچه دان را خوانند. (جهانگیری ). فرزند. (فرهنگ رشیدی ). زه زاد بچه و اولادرا گویند و زهدان رحم و بچه دان را گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). بچه و فرزند. (از فرهنگ فارسی معین ) (غیاث ). نتاج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: و خر که شیر او بکار دارند، تندرست و جوان باید وشیر زه نخستین نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً).
-
بی زه ؛ بی بر و عقیم و بی بار. (ناظم الاطباء).