زهر
نویسه گردانی:
ZHR
زهر. [ ] (اِخ ) ازمعظمات ولایت دارمرزین است . (نزهة القلوب ج 3 ص 82).
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زهر. [ زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سم گویند. (برهان ) (از جهانگیری ). سم و هر ماده ای که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوانی با...
زهر. [ زَ هََ ] (ع مص ) سپید و نیکو و خوب گردیدن . (آنندراج ). زَهِرَ الرجل زَهَراً؛ ... کان ذوزهرة، ای بیاض و حسن . (اقرب الموارد). زَهِرَ؛ سپید...
زهر. [ زَ] (ع اِ) ج ِ زَهْرة. شکوفه ٔ درخت . (دهار). شکوفه . (ملخص اللغات حسن خطیب ). ازهار. جج ، ازاهیر. (از منتهی الارب ). شکوفه ٔ همه ٔ گیاهان...
زهر. [ زِ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وَطَر. (اقرب الموارد). حاجت و سبب و موقع. (ناظم الاطباء): قضیت منه زهری ؛ ای وطری . (اقر...
زهر. [ زُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَزْهَر و زَهْراء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مفرد این کلمه شود.
زهر. [ زُ هََ ] (ع اِ) سه شب از اول ماه مانند غرر ۞ . (از اقرب الموارد).
زهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن طاهربن محمد نیشابوری مکنی به ابوالقاسم . متوفی به سال 533 هَ . ق . وی در عصر خود محدث بنام بود. او راست : «السداسیات...
زهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن مروان . رجوع به «ابن زهر» در همین لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 336 شود.
بی زهر. [ زَ ] (ص مرکب ) ۞ (از: بی + زهر) فاقد سم . - مار بی زهر ؛ مار که زهر ندارد. که زهر آن گرفته شده باشد. || بی مضرت . رجوع به زهر شو...
پای زهر. [ زَ ] (اِ مرکب )پادزهر. پازهر. فازهر. تریاق . تریاک ۞ : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم بسیار است و معدن سرب و نشادر و سیماب ...