زهرة
نویسه گردانی:
ZHR
زهرة. [ زُ رَ ](ع اِمص ) سپیدی و خوبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). سپیدی و خوبی و صفای رنگ . (ناظم الاطباء). یقال : اعجبتنی زهرة لونه ؛ ای بیاضه ُ و حسنه ُ. (اقرب الموارد). سپیدی و حسن . بیاض و حسن . (غیاث ).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زهرة. [ زَ رَ / زَ هََ رَ ] (ع اِ) گیاه و شکوفه ٔ گیاه و شکوفه ٔ زرد. ج ، زَهْر، ازهار. جج ، ازاهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شک...
زهرة. [ زُ هََ رَ / زُ رَ ] (ع اِ) شکوفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه ٔ زرد یا مطلق شکوفه . (غیاث ).
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) دهی بوده میان حره ٔ شرقیه و حره ٔ سافله ٔ مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. (منتهی ...
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام ام الحیاء الانباریة که محدث است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام پسر کلاب که پدر قبیله ای است از قریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام پدر گروهی از قریش . (ناظم الاطباء). نام قبی...
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) یا ام زهرة. زن کلاب بن مرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن حویة التمیمی السعدی . صحابی و از اشراف و شجاعان جنگجوی کوفه بود. در جنگ قادسیه و بسیاری از جنگها حضور داشت و به ...
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن معبدبن عبداﷲبن هشام . رجوع به ابوعقیل شود.
زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند...
زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) قرنفل شامی و در مغرب قرنفلیه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی است از نبات . (ترجمه ٔ صیدنه ). || به جزایر چین ب...