اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زهرة

نویسه گردانی: ZHR
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن معبدبن عبداﷲبن هشام . رجوع به ابوعقیل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
چشم زهره . [ چ َ / چ ِ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نگاه خیره و غضب آلود. (از فرهنگ نظام ). چشم آغیل و چشم آغل . چشم غره . رجوع به چشم زهره رفتن شو...
پیل زهره . [ زَ رَ ] (اِ مرکب ) فیل زهرج . حضض هندی . مرارةالفیل . رجوع به فیل زهره و فیل زهرج در برهان قاطع شود.
تنک زهره . [ ت َ ن ُ /ت ُ ن ُ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کنایه از مرد جبان و ترسنده . (آنندراج ). مقابل سخت دل و قویدل : مرد تنک زهره نجوید ستیزاز ...
تنگ زهره . [ ت َ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دل شکسته و مأیوس و ناامید. (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
برجستگی بالای آلت تناسلی زنانه به سبب توده ی چربی زیر پوستی
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فیل زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) فیلزهرج . دیوخار. (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که زهره ٔ فیل باشد. || درخت حضض را نیز گویند، و ثمر آن...
کبک زهره . [ ک َ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترسنده . بزدل . آهودل . جبان . (یادداشت مؤلف ). کبک دل : هم ز می دان که شاهباز خردکبک زهره شود به سی...
ابن زهره . [ اِ ن ُ زُ رَ ] (اِخ ) سیدعزالدین ابوالمکارم حمزةبن علی بن ابی المحاسن زهره ٔ حلبی . معروفترین دانشمند خاندان بنی زهره ، فقیه شیع...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.