زهره . [ زُ رَ
/ رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ستاره ٔ معروف اگرچه در عربی به این معنی بضم اول و فتح ثانی و ثالث [ زُ هََ رَ ] صحیح است لیکن فارسیان به سکون ثانی استعمال کنند... زهره دو خانه دارد یکی ثور، دوم میزان و جای او به فلک سوم است و رنگ او سپید و اقلیم ماوراءالنهر حواله به اوست و نیز نام زنی که هاروت و ماروت شیفته ٔ او بودند.
۞ (غیاث ). زُهَرة یا زُهْرة؛ نام ستاره ٔ آسمان سوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناهید و زهره . (ناظم الاطباء). زُهَرة؛ از ستارگان سیار. یقال : ما احسن هذه الزَهرة کأنها الزُهَرة. (اقرب الموارد). به ضم اول و فتح هاء؛ ستاره ٔ ناهید. (غیاث ). سیاره ای که زمین در مابین آن و مریخ حرکت می کند و ناهید و بیدخت و بیلغت ... نیز گویند. (ناظم الاطباء). ناهید. بیدخت . یکی از سیارات سبع و آن در فلک سیم است و خانه ٔ او ثور و میزان و شرف آن در بیست و هفتمین درجه ٔ حوت است . و بدان منسوب است بلاد ماوراءالنهر. و آن سعد اصغر است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمیله ای که هاروت و ماروت به وی آزموده شدند
۞ . (از حبیب السیر). کتاب اشعیا
14:
12، بهتر آن بود که این لفظ را ستاره ٔ درخشان ترجمه نمایند و مضمون آیه چنین شود که ای ستاره ٔ صبحگاه ... (قاموس کتاب مقدس ). دومین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومه ٔ شمسی ، مدارش میان مدارهای عطارد و زمین است . ازخورشید و از ماه گذشته معمولاً درخشنده ترین جرم آسمانی است . هیچیک از سیارات دیگر به اندازه ٔ زهره به زمین نزدیک نمیشود. فاصله ٔ آن از زمین هنگام مقارنه ٔ سفلی در حدود
41800000 کیلومتر است . زهره صورتهایی شبیه به اهله ٔ ماه پیدا میکند. از لحاظ بزرگی و وزن و جرم مخصوص بسیار به زمین شباهت دارد. جرم آن را در حدود
4/5 جرم زمین تخمین کرده اند. منتهای فاصله ٔ آن از خط واصل بین زمین و خورشید چهل و نه درجه است و لهذا غروبش چندان بیش از
3 ساعت پیش از طلوع خورشید نتواند بود. زهره ٔ شامگاهی را کوکب مسائی و زهره ٔ صبحگاهی را کوکب صباحی میگفتند. به نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است . زهره را قشرهای ابری در میان گرفته است که مانع رؤیت سطح آن از زمین و هم از فضا است . این ابرها را بعضی از منجمین متشکل از قطرات کوچک آب و برخی متشکل از قطرات کوچک ئیدروکربورها میدانند. دوره ٔ حرکت وضعی زهره (اگر چنین حرکتی داشته باشد) معلوم نیست ولی اطلاعات حاصل از تلسکوپ رادیوئی و تحقیقات فضایی حاکی از آن است که دوره ٔ حرکت وضعی آن
۞ حدود
230 شبانه روز زمین است با تقریب
50 شبانه روز کمتر یا بیشتر. سطح زهره محتملاً مانند سطح زمین قسمتهای هموار و قسمتهای کوهستانی دارد. زهره قمر ندارد. نخستین ارتباط رادیویی با زهره در سال
1958 م . برقرار شد. در
1961 بوسیله ٔ تحقیق در پیامهای راداری منعکس از زهره مقداردقیقتری برای واحد نجومی فاصله حاصل شد. در همین سال دولت شوروی فضاپیمایی به زهره روانه کرد و در سال
1962 کشورهای متحده ٔ امریکا یک فضاپیمای پویشی بطرف زهره پرتاب نمود. گزارشهای واصل از اسبابهای اندازه گیری ... حاکی است که سطح زهره چه در قسمت مقابل خورشید و چه در قسمت تاریک آن دمای یکنواختی ، در حدود
426درجه ٔ سانتی گراد دارد. (از دایرة المعارف فارسی ). سیاره ای است سخت درخشان که گاهی بامداد طلوع کند و گاه شامگاه برآید و بعضی از عربان حوالی شام و عراق آنرا پرستش می کردند. و گروهی از پیشینیان آنرا الهه ٔ جمال میدانستند. (از المنجد). ناهید
۞ . دومین سیاره ٔ منظومه ٔ شمسی و آن پس از عطارد و پیش از زمین قرار دارد. این سیاره را می توان با زمین خواهر توأمان نامید، زیرا که از لحاظ اندازه به زمین نزدیک است و همچنین نزدیکترین سیاره به کره ٔ زمین است . وقتی که زمین و زهره در یک سمت خورشید باشند فاصله ٔ این دو فقط
30000000 میل است ، در صورتی که وقتی مقابل هم باشند مسافت بین آنها
169000000 میل است . فقط هنگامی که این سیاره از ما دور است می توان تمام قرص آن را مشاهده کرد، زیرا در این موقع همه ٔقرص آن بوسیله ٔ خورشید نورانی میشود. در غیر این هنگام ، ما فقط قسمتی از جرم تاریک آنرا می بینیم و عیناً مانند ماه اهله ٔ مختلف آن را مشاهده می کنیم زیرا که قسمت تاریک آن بطرف ماست ، ولی قبل و بعد از این حالت هلال آنرا مانند هلال ماه می بینیم (البته بسیار کوچکتر). مدت حرکت انتقالی زهره
225 روز
۞ است . پس سال در این سیاره هفت ماه و نیم است
۞ . طول مدت شب و روز آن هنوز معلوم نیست . (فرهنگ فارسی معین )
: یک رخ تو ماه و آن دگر رخ زهره
زهره به عقرب نهفته ماه به خرچنگ .
ابوطاهر (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چشمه ٔ آفتاب و زهره و ماه
تیر برجیس و کوکب و بهرام .
خسروی (یادداشت ایضاً).
مه وخورشید با برجیس و بهرام
زحل با تیر و زهره با گرزمان
۞ .
دقیقی (از گنج بازیافته ص 85).
نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 232).
دهانی پر از در لبی چون عقیق
تو گفتی ورا زهره آمد رفیق .
فردوسی .
بدو گفت برزین که ای شهریار
بتو شاد بادا می و می گسار
که یارست گفتن خود اندر جهان
که دارد چنین زهره
۞ اندر نهان .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2164).
به یزدان که او برتر از برتری است
نگارنده ٔ زهره و مشتری است .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2642).
من آن کسم که فغانم بچرخ و زهره رسید
زجود آن ملکی کم ز مال داد ملال .
غضائری رازی (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ
5).
زهره شاگردی آن شانه ٔ زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند.
منوچهری .
با چهره ٔ ماه و طینت زهره
با زهره ٔ شیر و عفت زهری .
منوچهری .
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه .
منوچهری .
یکی چون چشمه ٔ زمزم دوم چون زهره ٔ ازهر
سیم چون چنگ بوالحارث چهارم دست بویحیی .
منوچهری .
چون است زهره چون رخ ترسیده
مریخ همچو دیده ٔ شیر نر.
ناصرخسرو.
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.
ناصرخسرو.
چو در تاریک چه یوسف منور مشتری در شب
درو زهره بماند زرد و حیران چو زلیخایی .
ناصرخسرو.
من چون ملوک سر به فلک برفراشته
زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای .
مسعودسعد (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).
زهره به دو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.
خاقانی .
دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون
گشته به زهره ٔ فلک حامله هم به دختری .
خاقانی .
به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید
ز هرای صوت زارش ز نوای زیر چنگش .
خاقانی .
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته .
خاقانی .
سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری درزهره پیوست .
نظامی .
چو زهره برگشاده دست و بازو
بهای خویش دیده در ترازو.
نظامی .
شکر و بادام بهم نکته ساز
زهره و مریخ بهم عشقباز.
نظامی .
تا شب او را چقدر قدر هست
زهره ٔ شب سنج ترازو بدست .
نظامی .
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب .
مولوی .
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خداو زهره کرد
عورتی را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن چه باشد ای عنود.
مولوی .
زهره و مشتری چنان نگرند
پایه ٔ قدرت ای بزرگ محل .
سعدی .
رجوع به صبح الاعشی ج
2 ص
149 شود.
-
زهره بناگوش ؛ آنکه بناگوشش مانند زهره درخشان است (معشوق ). (فرهنگ فارسی معین ). خوبرویی که دارای گوشهای ظریف و زیبا باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج )
: هرگز کسی نداشت چنان خلوتی که من
با آن نگار زهره بناگوش داشتم .
عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).
-
زهره جبین ؛ زهره رخ . (فرهنگ فارسی معین ). از اسمای محبوب است . (آنندراج )
: یارب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین
دُرّ یکتای که و گوهر یکدانه ٔ کیست .
حافظ.
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و شیرین دهنان
۞ .
حافظ.
کدام زهره جبین بی نقاب گردیده ست
که آتش از عرق شرم آب گردیده ست .
صائب (از آنندراج ).
-
زهره ٔ چنگی ؛ ناهید چنگی . خنیاگر فلک . مطربه ٔ فلک
: بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره ٔ چنگی و مریخ سلحشورش .
حافظ.
رجوع به هاروت شود.
-
زهره در تسدیس ؛ تسدیس در کواکب سبعه نظر دوستی و محبت است . (حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص
188)
: گفت وقتی چو زهره در تسدیس
باسلیمان نشسته بد بلقیس .
نظامی (هفت پیکر ایضاً).
-
زهره در میزان ؛ وقت سعادت ، زیرا که میزان بیت سعادت زهره است . (آنندراج )
: طبع موزون تو چون فرمود میل جام می
زهره ٔ فضل و هنر را زهره در میزان شده .
خواجه سلمان (از آنندراج ).
-
زهره دیدار ؛ چون زهره به دیدار زیبا و درخشان . زهره رخ . زهره جبین
: مشتری عذاری ، زهره دیداری که آتش عشق او آب حیات جانها بود. (سندبادنامه ص
259).
-
زهره رخ ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). دارای چهره ای مانند زهره . ناهیدرخسار. زهره جبین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب بعد شود.
-
زهره رخان ؛ صاحبان حسن که رویشان مانند زهره درخشنده است . (ناظم الاطباء). شاهدان . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
زهره روی ؛ درخشان روی مانند زهره . (ناظم الاطباء).
-
زهره ٔ زهرا ؛ ناهید درخشنده . (فرهنگ فارسی معین ). ستاره ٔ زهره و ناهید. (ناظم الاطباء). رجوع به زهرا و زهراء شود.
-
زهره ساز ؛ خوش خوان و خوش الحان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
-
زهره طبع ؛ مرادف خوش منش . (آنندراج ). خوشخوی و شادمان و مسرور. (ناظم الاطباء). آنکه طبیعت زهره دارد. کسی که به عیش و عشرت و مجالس بزم و موسیقی علاقه مند است . خوش منش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زهره لقا ؛ زهره رخ
: او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است
مشتری عارض وخورشیدرخ و زهره لقاست .
فرخی .
-
زهره نوا ؛ خوش خوان وخوش الحان را گویند. (برهان ). خوش الحان . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). خوش خوان و خوش نوا را گویند. (آنندراج ). خوش خوان . خوش الحان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین )
: یارب این کوس چه هاروت فن و زهره نواست
که ز یک پرده صد الحانش به عمدا شنوند.
خاقانی .
-
زهره وار ؛ زیبا و درخشان مانند زهره . (ناظم الاطباء). همانند زهره
: خوانچه کرده چون مه و مرغان چو جوزا جفت جفت
زهره وار از لب ثریا بی کران افشانده اند.
خاقانی .