اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زید

نویسه گردانی: ZYD
زید. [ زَ / زی / زَ ی َ ] (ع مص ) افزون شدن و افزون کردن (لازم و متعدی ) ۞ . یقال : زاده اﷲ خیراً و زاد فیما عنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). افزون کردن و افزون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (دهار). زادَ زیادةًو زَیْداً و زیداً و زَیَداً. رجوع به زیادة شود. (ناظم الاطباء). نمو کردن . نمو دادن . افزون شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ، اِ) افزونی و افزون . یقال : هذا القوم زید علی کذا (بالفتح )؛ ای یزیدون . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زیادة. (اقرب الموارد). زیادت . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) نامی از نامهای مردان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مواد بعد شود. || (ضمیر مبهم ) گاه به جای «فلان » و «بهمان » گویند: زید چنین گفت و چنان جواب داد. (فرهنگ فارسی معین ). گاه زید و عَمْرو یا زید و بکر بجای فلان و بهمان بکار رود و گاه زید تنها آید و معنی فلان یا بهمان دهد :
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید وبکر.

مولوی .


تا زاهد عمرو و بکرو زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی .

سعدی (گلستان ).


ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار
چو در خانه ٔ زید باشی بکار.

سعدی (بوستان ).


در این نوعی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمروم بخست .

سعدی (بوستان ).


گرت دیده بخشد خداوند امر
نبینی دگر صورت زید و عمرو.

سعدی (بوستان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
به معنای دختربازی،
شاه زید. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . دارای 130 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آن برنج و غ...
شاه زید. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان . دارای 831 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات . محصول آن غلات ، توتون ، کتی...
عمرو و زید.[ ع َ رُ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از مبهمات است ) بجای فلان و بهمان بکار رود. این و آن : تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل عیبم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دویدبن زید. [ دُ وَ دِ ن ِ زَ ] (اِخ ) نام شخصی معمر که گویند چهارصد و پنجاه سال عمر داشت و اسلام را درک کرد و او عقل نداشت . (از منتهی الار...
ربیعبن زید. [ رَ ع ِ ن ِ زَ ] (اِخ ) ابن زیاد، و ربیعة نیز گفته شده است . گویند صحابی است و نیز گفته اند از تابعین است . بغوی گفته است که نمی...
ابن ابی زید. [ اِ ن ُ اَ زَ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن ابی زیدعبدالرحمن قیروانی (310-386 هَ .ق .). فقیه مالکی ، و او را از غایت تبحر در فقه مالک...
ابن زید وراق . [ اِ ن ُ زَ دِ وَرْ را ] (اِخ ) کتابت مصحف میکرده است در نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری . (ابن الندیم ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.