گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زید نویسه گردانی: ZYD زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن الاصم العامری . خواندمیر آرد: و هم در این سال ۞ زیدبن الاصم که پسرخاله ٔ ابن عباس رضی اﷲ عنهما بود و از خاله ٔ خود ام المؤمنین میمونه روایت داشت وفات یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 176). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن خارجه . صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن خالد الجهنی . صحابی بود و در حدیبیة حضور داشت و لواء جهینة در یوم فتح با او بود. بخاری و مسلم روایت کنند که او 81 حدیث ... زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن رفاعه . یکی از پنج تن از اعضاء اخوان الصفا و از نویسندگان رسائل این جمعیت بوده است . رجوع به غزالی نامه ص 85 و 86 و... زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن سهل بن الاسود النجاری الانصاری ، مکنی به ابوطلحة. رجوع به ابوطلحة انصاری در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و حبیب الس... زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن شراجة. رجوع به شراجة شود. زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن صامت . صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ابوعیاش الزرقی شود. زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن صوحان بن حجر العبدی ، از بنی عبدالقیس از طایفه ٔ ربیعة. وی تابعی و از اهل کوفه بود. از حضرت علی و عمر روایت دارد. او ... زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن عوف . از شجاعان قریش بود و در وقعةالحرة بسال 63 هَ . ق . به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ). زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن علی . رجوع به ابوالقموس شود. زید زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (ع ). مردی با جلالت قدر و باورع و تقوی بود. پیوسته بنی امیه از قیام وی خائف بودند.... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود