گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ژنده نویسه گردانی: ŽNDH ژنده . [ ژَ دَ ] (اِخ ) مخفف ژنده رزم . رجوع به ژنده رزم و ژند شود : زمانی همی بود سهراب دیرنیامد بنزدیک او ژنده شیر. فردوسی .چو بشنید سهراب برجست زودبیامد بر ژنده برسان دود.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی ژنده ژنده . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ۞ پاره . پاره پاره . ژند. کهنه . لته . دلق . رُکو. خرقه . جامه ٔ دریده وکهن گشته . مندرس . جامه ٔ پاره پاره . ک... کخ ژنده کخ ژنده . [ ک َ ژَ دَ / دِ ۞ ] (اِ) بمعنی دیو باشد که در مقابل پری است . (برهان )(آنندراج ). || روان بد. (ناظم الاطباء). ژنده پوش ژنده پوش . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کهنه پوش . خرقه پوش . مُتَحشف : ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آسوده گوش ۞ . فردوسی .با عق... ژنده پیل ژنده پیل . [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیل بزرگ . فیل بزرگ . فیل کلان . فیل مست و خشمگین . معرب آن زندفیل است . (از تاج العروس ). کلثوم : رده ب... ژنده چین ژنده چین . [ ژَ / ژِدَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه پاره های جامه ٔ کهنه از راهها و کوچه ها چیند. (رشیدی ). رجوع به کهنه چین شود. ژنده رزم ژنده رزم . [ ژَ دَ رَ ] (اِخ ) ژند. ژنده . نام خالوی سهراب پسر شاه سمنگان از پهلوانان تورانی . او به یک مشت رستم کشته شد. فردوسی داستان و... ژنده شیر ژنده شیر. [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شیر بزرگ . شیر کلان . شیر خشمناک . رجوع به ژنده شود : زمانی همی بود سهراب دیرنیامد بنزدیک او ژنده شیر.فردوس... ژنده فروش ژنده فروش . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ف ُ ] (نف مرکب ) کهنه فروش . نجّاد. (زمخشری ). آدمای ژنده ادمهای پریشان. جامی ژنده پیل جامی ژنده پیل . [ ژَ دَ ] (اِخ ) همان احمد جام یا جامی خراسانی است . رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمد... شود. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود