ساج
نویسه گردانی:
SAJ
ساج . (ع اِ) چادر سبز یا سیاه . ج ، سیجان . (منتهی الارب ) (شرفنامه ٔ منیری ). طیلسان سبز یا سیاه . (صراح ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). رجوع به تاج العروس شود. || سنگی است که بدان شمشیر صیقل کنند. (غیاث اللغات ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ساج . (اِ) ۞ درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ).معرب درخت ساگ است ،...
ساج . (اِ) مرغی بود که آن را مرغ کنجدخواره گویند. (برهان ). مرغی است کنجدخوار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ ...
ساج . (اِخ ) شهری است مشهور که در میان کابل و غزنین واقع شده و در آنجا معروف است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
ساج . (اِخ ) سنج . دهی است از دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 16 هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد. کوهستانی و سردسیر است و ا...
ساج .[ جِن ْ ] (ع ص ) ساکن و آرمیده . رجوع به ساجی شود.
اصطلاح آبیاری. به این معنی که آب به همه جای زمین کشاورزی رسیده و همه مزروعات سیراب شده اند. با اصطلاح پاوز شدن نیز همانندی هایی دارد. این واژه در گویش...
بنی ساج . [ ب َ ] (اِخ ) حکامی که از سال 268 تا حدود 318 هَ . ق . در آذربایجان حکمرانی کردند. ابوالساج دیوداد که حکمران کوفه و اهواز بود تا ...
ثاج . (اِخ ) دهی است به بحرین . (مراصد الاطلاع ).
ثاج . [ ثاج ج ] (ع ص ) روان کننده . نعت فاعلی از ثج ّ.
ثاج . [ جِن ْ ] (ع ص ) ثاجی . نعت فاعلی از ثجو. ج ، ثاجون ، ثاجین .