سارق
نویسه گردانی:
SARQ
سارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است . (فرهنگ نظام ). || در ترکی بمعنی سرپیچ است . (ناظم الاطباء). رجوع به سارخ ، سارغ ، ساروغ و ساروق شود.
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سارق عمراویرات . [ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم و از هواخواهان سلطان احمد جلایری است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 17 شود.
سارق محمدترکمان . [ ؟ م ُ ح َم ْ م َ دِ ت ُ ک َ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم است و هنگام یورش تیمور در اوایل ماه رمضان 795 با حشم خود در دشت ...
سارغ . [ رَ ] (ترکی ، اِ) در ترکی نام گلی است زردرنگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
سارغ . [ رَ / رِ ] (اِ) چادرشب . سفره . بقچه . (فرهنگ گیلکی ) (فرهنگ لارستانی ). رجوع به سارخ ، سارغ ، سارق ، ساروغ ، ساروق شود.
سارغ . [ رِ ] (ع ص ) خورنده ٔ خوشه ٔ انگور با بن . (منتهی الارب ). || در بیت زیر ظاهراً بمعنی اعم نوشنده آمده است : گردان برهر نوبری گل سا...
سارغ . (اِخ ) (... شرابدار) بهنگامی که عبدالرزاق پسر بزرگ خواجه احمدحسن میمندی بقلعت نندنه موقوف بود کوتوالی آن قلعه را داشت و چون با ع...