ساز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساخته و آماده کردن . (آنندراج ). آمادن . فراهم کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . ساخته کردن . ساختن
: سپه را همه هر چه بایست ، ساز
بکرد و بیامد سوی تخت باز.
فردوسی .
خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد.
فردوسی .
چو کار سپاه او همه ساز کرد
در گنج دیرینه را باز کرد.
فردوسی .
جدا هر یکی هدیه ای کرده ساز
ببردند پیش سپهبدفراز.
اسدی (گرشاسبنامه ).
بشهر از مهان هر که بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
اسدی (گرشاسبنامه ).
و او را خبر ده تا اسباب حرب ساز کند. (تاریخ بخارا، نرشخی ص
103).
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نوساز کردی .
نظامی (خسرو و شیرین ).
دگرگون زیوری کردند سازش
ز دربستند بر دیبا طرازش .
نظامی (خسرو و شیرین ).
دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش بازکردند.
نظامی (لیلی و مجنون ).
فرود آمد آسایش آغاز کرد
وز آن مرحله برگ ره ساز کرد.
نظامی .
خردمند چون نامه را کرد ساز
به شاه جوان داد و بردش نماز.
نظامی .
مدت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفر ساز کند.
صائب (از آنندراج ).
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم .
حافظ.
رجوع به ساختن و ساخته کردن شود.
|| زاد و توشه و اسباب سفر دادن
: آنجا رسیدیم ، او [ صاحب ارمینیه ] ساز کرد و دلیل و نامه فرستاد به ملک الان . (مجمل التواریخ والقصص ص
490). از آنجا ما را نامه نوشتند به ملک طرخون و آنجا رفتیم و روزی و شبی بماندیم و پنجاه مرد با ما بفرستاد و ساز کرد. (ایضاً ص
490). || غذا دادن . طعمه ساختن
: سرش را همانگه ز تن باز کرد
دد و دام را از تنش ساز کرد.
فردوسی .
|| تهیه کردن ملزومات جنگ و سفر. (ناظم الاطباء). مایحتاج فراهم آوردن ، تهیه دیدن مایحتاح
: اسامه از بیرون مدینه لشکرگاه بزد و هر کسی ساز همی کردند. (بلعمی ).
در گنجهای کهن باز کرد
ز هرگونه ای شاه را ساز کرد.
فردوسی .
که برخوان و برخواسته کدخدای
تویی سازکن تا چه آیدت رای .
فردوسی .
چنین تا شب تیره آمد فراز
تهمتن همی کرد هرگونه ساز.
فردوسی .
چنان کو بفرمود او ساز کرد
پس آنگه ره رفتن آغاز کرد.
فردوسی .
|| سازواری کردن . سازگار بودن . بر سر مهر بودن . سازنده بودن . سازش داشتن
: [ دنیا ] با ظالمان و بی هنران بیش از آن ساز کندکه با اهل هنر. (تاریخ بیهق ).
سکندر به فرمان او ساز کرد
حریر نوشته ز هم باز کرد.
نظامی .
|| بزم نهادن . آراستن . رونق دادن
: یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
سه روز اندر آن بزم بگماز کرد.
فردوسی .
دگر هفته مربزم را ساز کرد
سر بدره های درم باز کرد.
فردوسی .
تو رو ساز کن گلشن و گاه را
که امشب بیارم من آن ماه را.
اسدی (گرشاسبنامه ).
|| ساز کردن کاری را؛ آماده و مهیا شدن آن را. تهیه کردن مقدمات آن را
: گو پیلتن جنگ را ساز کرد
وز آنجایگه رفتن آغاز کرد.
فردوسی .
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را براین بر هم آواز کن .
فردوسی .
بخوان نامه و آمدن ساز کن
در روشنایی بمن باز کن .
فردوسی .
همی کردند ساز میهمانی
در آن ایوان و جای خسروانی .
(ویس و رامین ).
شه از غم در کیسه را باز کرد
دگر ره سپه رزم را ساز کرد.
اسدی (گرشاسبنامه ).
پراکنده گشتند هرکس که بود
سپهبد شد و ساز ره کرد زود.
اسدی (گرشاسبنامه ).
مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز.
اسدی (گرشاسبنامه ).
آنگاه مردم ساز راه میکردند. (قصص الانبیاء جویری ص
234). و اصحاب قلعه نیز چون شبانه مقاتلت را ساز کرده بودند. (جهانگشای جوینی ).
گره باز کردن زدل ساز کن
ولی ز ابرو اول گره باز کن .
امیرخسرو دهلوی .
|| آهنگ کردن . عزم کردن . عزیمت نمودن . قصد کردن . توجه
: غمی بد دلش ساز نخجیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد.
فردوسی .
چو سیراب شد ساز نخجیر کرد
بسیجید و ترکش پر از تیرکرد.
فردوسی .
چو پردخته شد زان دگر ساز کرد
در گنج گرد آمده باز کرد.
فردوسی .
چو او دررسد ساز ایران کنم
همه بوم تا روم ویران کنم .
اسدی (گرشاسبنامه ).
سپهبد سبک رزم آغاز کرد
بزد کوس کین جنگ را ساز کرد.
اسدی (گرشاسبنامه ).
و آنچنان بود که پیغمبر ساز کعبه کرد تا عمره آورد و هفتاد شتر با خود ببرد. (قصص الانبیاء جویری ص
222).
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی
آن چه آتش بودیارب کانزمان انگیختی .
خاقانی .
همان چوگان و گوی آغاز کردند
همان نخجیر کردن ساز کردند.
نظامی (خسرو و شیرین ).
گرملکی عزم ره آغاز کن
زین بنواتر سفری ساز کن .
نظامی (مخزن الاسرار).
چونکه بازرگان سفر را سازکرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد.
مولوی (مثنوی ).
|| آغازیدن . آغازنهادن . گرفتن
: مقالتهای حکمت باز کرده
سخنهای مضاحک ساز کرده .
نظامی (خسرو و شیرین ).
دگرگونه هندو سخن کرد ساز
بپرسیدن خوابش آمد نیاز.
نظامی (اقبالنامه ص 115).
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.
مولوی (مثنوی ).
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن .
مولوی (مثنوی ).
ناگشوده گل نقاب ، آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ گرفتاران خوش است .
حافظ.
-
ساز کردن آلتی از آلات موسیقی را ؛ کوک کردن آن . نواختن و زدن آن
: دهل زن چون دهل را ساز میکرد
هنوز این لابه و آن ناز میکرد.
نظامی (خسرو و شیرین ).
مغنی بیا چنگ را ساز کن
بگفتن گلو را خوش آواز کن .
نظامی .
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه ٔ این بزمگاه از او.
حافظ.
در زوایای طربخانه ٔ جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره بآهنگ سماع .
حافظ.
مغنی نوای طرب سازکن
بقول و غزل قصه آغاز کن .
حافظ.
-
ساز کردن ساعت ؛ کوک کردن آن .
|| پیش گرفتن . اجرا کردن . انجام دادن
: کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد.
نظامی (مخزن الاسرار).
|| کشیدن . تصویر. ترسیم
: همان تمثال اول ساز کرده
همان کاغذ برابر باز کرده .
نظامی (خسرو وشیرین ).