ساز و سلیح . [ زُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سلاح
: سپهدار ترکان بیاراست کار
ز لشکر گزید آن زمان ده سوار
ابا اسب و ساز و سلیح تمام
همه شیرمرد و همه نیکنام .
فردوسی .
پنج هزار سوار داشت و ساز و سلیح و آنچه بکار بایست . (سمک عیار ج
1 ص
121). تدبیر باید کردن که با این لشکر از این شهر بیرون رویم ، اما ساز و سلیح راست نیست . (سمک عیار ج
1 ص
121). شاه بفرمود تا ساز و سلیح و نفقات ایشان و خلعت سلیم چنانکه بکار بود ترتیب کردند... شاه آفرین کرد و خلعت فرمود و ساز و سلیح داد. (سمک عیار ج
1 ص
181). روی بهزیمت نهادند و هرآنچه داشتند از عدّت و عتاد و ساز و سلیح بگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص
27). رجوع به ساز و سلاح شود.