اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساغر

نویسه گردانی: SAḠR
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) قصبه ای است از ملک دکن . (برهان ) (جهانگیری ). قصبه ای است از دکن قریب بیدر که شیله ٔ ساغری که پارچه ای است معروف بدان منسوب است . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). به کاف فارسی نیز صحیح است زیرا که لفظ هندی الاصل است بمعنی چشمه ٔ آب ، و دور نیست که معنی قبل [ جام شراب ] را از همین معنی اخذ کرده باشند. (آنندراج ) :
شکر خداکه نیست چو ارباب حرص و آز
گاهی هوای بیدر و گه فکر ساغرم .

بدیعی سمرقندی (از جهانگیری و رشیدی و انجمن آرا).


شهری بزرگ بر کنار رودخانه ای بهمین نام بوده و ابن بطوطه جهانگرد معروف در اوائل قرن هشتم از آن دیدار کرده و شرح ممتعی در سفرنامه ٔ خود آورده است . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ ابن بطوطه ص 573 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ساغر. [ غ َ ] (اِ) پیاله . (شرفنامه ٔ منیری ). (رشیدی ). آوند شراب که آن را ساتگی و ساتگین و ساتگینی ۞ نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ ش...
ساغر. [ غ َ ] (اِ) کفل حیوانات . (در زبان شعری ) و به این معنی ترکی است . (فرهنگ نظام ).ظاهراً به این معنی ساغری است . رجوع به ساغر شود.
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است و ساغری شاعر منسوب بدانجاست . (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 32 و 205). نام دهی است در حوالی سمرقند. رجوع به حبی...
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص شیخ محمد شیرازی ازشاعران قرن سیزدهم است . رجوع به ساغر شیرازی شود.
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص (میرزا) عبدالرحیم از شاعران نیمه ٔ اول قرن سیزدهم است . وی پسر میرزا سعید، کلانتر سراب وگرمرود و از میرزایان مشهور ...
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص محمد ابراهیم سه دهی اصفهانی از شعرای متأخر و از مداحان منوچهرخان معتمدالدوله حکمران اصفهان است . رجوع به تذکره ...
ساغر. غورکه درحوزه غرب کشور واقع گردیده ، یکی از نقاط تاریخی و باستانی میهن عزیز ما به شمار میرود . ساغر یا ساخر امروزی یکی از واحد های اداری غور است...
ساغر جم . [ غ َ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جام جم . (آنندراج ). جام جمشید. جام جهان نما. جام جهان آرا.جام جهان بین . جام کیخسرو. جام گی...
ساغر زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شراب خوردن . (آنندراج ). ساغر کشیدن . ساغر خوردن . ساغر نوشیدن . بکار آب بودن . جام پیمودن و نوشیدن و خوردن ...
ساغر دادن . [ غ َ دَ ] (مص مرکب ) شراب دادن . جام پر از شراب دادن : کسی را در این بزم ساغردهندکه داروی بیهوشیش دردهند.سعدی (بوستان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.