اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساغری

نویسه گردانی: SAḠRY
ساغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) چرمی است که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش ناهموار است . (فرهنگ نظام ). ساغری را نیز [ چسته ] گویند و آن را از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان ). چرم کفل اسب و یاخر که از آن کفش سازند. (استینگاس ). کیمخت و چسته وپوست خر و یا پوست دباغی شده . (ناظم الاطباء). نام پوستی که به کیمخت شهرت دارد. (آنندراج ) :
فتاده زاهد خر را بپوست جامه ٔ من
برای تیغ شود ساغری همیشه غلاف .

شفیع اثر (از آنندراج ).


|| بعضی بمعنی مطلق کیمخت که تیماج است نوشته اند. (فرهنگ نظام ). لغت ترکی است . جلد ساغری ؛ نوعی از چرم . (دزی ). || فاصله از دم تا مقعد اسب . (استینگاس ). کفل اسب . (ناظم الاطباء)، و آن [ کیمخت ] پوست کفل و ساغری اسب و خر است که بنوعی خاص دباغت کنند. (برهان در ماده ٔ کیمخت ) : در آن جوی کسی اسبی می شست و دست در ساغری ودم او می کشید مولانا ساغری از خواجه پرسید ساغری و دم این اسب بچه ماند؟ خواجه گفت ساغری او به روی ساغری و دم او به ریش ساغری . رجوع به لطائف الطوائف ص 239 شود. || قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه ، با پاشنه ٔ بلند، کبودرنگ ، و چرم و رویه ٔ آن گرههای خردتر از گرههای نارنج داشت و این نوع کفش در مقابل نعلین بود که زردرنگ و بدون پشت پاشنه و پاشنه بود و نوک کمی برگشته داشت . رجوع به صاغری شود. || نوعی از قماش . (استینگاس ) :
کجا چو شمسی و سالوی وساغری کردند
سرآیدارچه مه و مهر و آسمان آری .

نظام قاری (دیوان البسه ص 107).


چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی و ساغری ... (ایضاً ص 152).
ز هندوستان سالوی و ساغری
رسیدند شمسی و دو چنبری .

(ایضاً ص 182).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
ساغری . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ساغر، دهی در حوالی سمرقند. || منسوب به ساغر، قصبه ای در دکن هندوستان . رجوع به ساغر شود.
ساغری . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری و 2 هزارگزی راه فرعی عنبرآباد بسبز...
ساغری . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از شاعران قرن نهم و معاصران و معاشران عبدالرحمن جامی و از ولایت ساغر و مقیم هرات و مردی ساده دل و بدشعر...
ساغری . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است . در آن دیار به «قزازعلی » معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان ...
ساغری پوش . [ غ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کفل پوش (در اسب )،جامه که ساغری اسب را پوشاند. رجوع به ساغری شود.
ساغری دوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ کفش ساغری . ساغری ساز. صاغری دوز. رجوع به ساغری و صاغری شود.
ساغری ساز. [ غ َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ کفش ساغری . ساغری دوز. رجوع به ساغری شود.
ساغری دوزی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن ساغری . حرفه و شغل سازنده ٔ ساغری . رجوع به ساغری شود.
ساغری سفلی . [ غ َ ی ِ س ُ لا ] (اِخ ) مِی کَند. دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری آوج . کو...
ساغری علیا. [ غ َ ی ِ ع ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . واقع در 24هزارگزی شمال خاوری آوج . کوهستانی ، سردس...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.