صافی . (اِخ ) ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات . وی تعبیر خواب میکرد. سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراه...
صافی . (اِخ ) ابن عبداﷲ ارمنی ، مکنی به ابی الحسن . وی حدیث از نصربن ابراهیم زاهد شنید. ابن عساکرگوید: از وی نوشتم ، مردی خیّر و مواظب بر ج...
ثافی . (ع ص ) نعت فاعلی از ثفاء.
صافی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی ضمیر. روشن دل . بی کینه . بی حقد. || صاف . صافی . روشن : طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آ...
صافی رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) قَهْد. (منتهی الارب ).
صافی رود. (اِخ ) رودخانه ای است که از سهند برخیزد و در بحیره ٔ چیچست ریزد. (نزهةالقلوب مستوفی ج 3 ص 87). از کوه سهند برخیزد و از مراغه گذشته ...
جسم صافی . [ ج ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که بینائی آنرا دریابد نه از جهت ضوء و روشنی آن جسم صافی بلکه از جهت روشنی دیگر و ا...
چای صافی . (اِ مرکب ) چای صاف کن . رجوع به چای صاف کن شود.
چائی صافی . (اِ مرکب ) رجوع به «چای صافی » شود.
صافی سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) بی غل و غش . نیک خو. نیک روش .