سافی
نویسه گردانی:
SAFY
سافی . (ع ص ، اِ) خاکی که باد برده باشد. (ناظم الاطباء). || مُسرِع .
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صافی ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) خالی ماندن . تهی ماندن : و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک ... جمع آورد. (فارسنامه ٔ ابن ...
صافی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) صافی گشتن . پاکیزه شدن : سخن چون زرّ پخته بی خیانت گردد و صافی ۞ چو او را خاطر دانا ز اندیشه بپالای...
صافی توزپوش . [ ی ِ ] (اِخ ) (مولانا...) صاحب مجالس النفائس گوید: فرزند هرات است و در کار خود نادر. به شعر خویش اعتقاد تمام دارد. این دو بیت ...
صافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده وی را در شمار معاصرین خویش آرد و گوید: نام او میرزا جعفر و از سادات رفیعالدرجات اصفهان و جو...
صافی شرابدار. [ ی ِش َ ] (اِخ ) وی غلام امیر اسماعیل سامانی و مهتر شرابداران او بود. روزی گناهی از وی سر زد، بترسید و دو غلام دیگر ترک با خ...