اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سافی

نویسه گردانی: SAFY
سافی . (اِخ ) ۞ شهری است در مراکش در کرانه ٔ اقیانوس اطلس با56800 تن سکنه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سافی . (ع ص ، اِ) خاکی که باد برده باشد. (ناظم الاطباء). || مُسرِع .
صافی . (ع ص ) نعت فاعلی از صفوه و صفا. نقیض کدر. روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب . مروق . بی آمیغ. زلال . خلاف دُردی : دل ا...
صافی . (اِ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه . مصفاة. پالونه . راووق . مِبزل . صافی که در د...
صافی . (اِخ ) خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی . بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان [ساقیان ] به ...
صافی . (اِخ ) شاعری است . و صاحب صبح گلشن گوید: از ناظمان صاف گوست که بعضی او را شیرازی و برخی تبریزی نگاشته اند، و رزاق علی الاطلاق وجه ...
صافی . (اِخ ) (میر...) شاعری است . و صاحب صبح گلشن گوید: میر صافی به می سخنوری مست بود. از وطن به خراسان رسید و در آنجا اقامت گزید و در فت...
صافی . (اِخ ) شیخ احمد صافی افندی . وی از متأخّران شعرای عثمانی و مشایخ (طریقت ) مولوی است و از مردم توقا بود و در قیصریه تحصیل کرد و بسال...
صافی . (اِخ ) میرزا جعفر. رجوع به صافی اصفهانی شود.
صافی . (اِخ ) وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 233) آمده است .
صافی . (اِخ ) (مولانا...) وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمة میکرد. این مطلع از اوست :ساقیا سرخوشم و باده ٔ صافم د...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.