اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساهر

نویسه گردانی: SAHR
ساهر. [ هَِ ] (ع ص ) بیدار. مقابل نائم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.

منوچهری .


چون چشم ِ بخت و دولت بیدارت
نبود ستاره ٔ سحری ساهر.

سوزنی .


|| لیل ساهر؛ شب ِ بیداری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
ساهر. [ هَِ ] (اِخ ) مسمی به یوسف . طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست . (ابن الندیم ). رجوع به عیون الانباء ص 203...
ام ساهر. [ اُم ْ م ِ هَِ ] (ع اِ مرکب ) عقرب . (المرصع) (المنجد). کژدم . (مهذب الاسماء). وجه تسمیه آن است که بیشتر شبها دیده می شود. (المرصع).
ساحر. [ح ِ ] (ع ص ، اِ) جادو. (مهذب الاسماء). افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سحرکننده . آنکه سحر کند. جادوگر. جادوکن . ج ، سَحَرَه ، ساحرین ...
ساحر بابل . [ ح ِ رِ ب ِ ] (اِخ ) کنایه از هاروت است که گویند یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند. اگ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.