اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سبط

نویسه گردانی: SBṬ
سبط. [ س ِ ] ۞ (ع اِ) فرزندزاده خواه اولاد از پسر باشد خواه از دختر. (آنندراج ) (غیاث ). نواسه . (مهذب الاسماء) نبسه . نبیسه . پسر پسر. (زمخشری ). نبیره . (دهار). فرزند فرزند. (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56). || گروه . (دهار). گروه از یهود. (منتهی الارب ). ج ، اسباط. فرزند یعقوب علیه السلام و سبط از بنی اسرائیل . (منتهی الارب ). طایفه ای از فرزندان یعقوب علیه السلام . ج ، اسباط. (آنندراج ). یکی از دوازده فرزند یعقوب . (دهار). نسل هر یک از اولادیعقوب بدین اسم نامیده میشد حتی نسل افرائیم و منسی هم به سبطین مسمی گشتند و یا اسباط عشره محسوب گردیدند (سفر اعداد 26:55) و اراضی مملکت موعوده بقدر سهم هر یک در میان اسباط اثناعشر تقسیم یافت و سبط لاوی برای خدمات هیکل تخصیص یافتند و باقی اسباط میبایست متحمل مخارج ایشان شوند. و همواره اسباط اثناعشر تازمان رحلت سلیمان همدست و همداستان بودند، از آن پس اختلاف در میانه ٔ ایشان پیدا شد، دو سبط که بن یامین یهودا باشند با رحبعام طرح یگانگی و بساط یکرنگی فراچیدند و مملکت یهودا خوانده شدند و ده سبط دیگر به یربعام پیوستند و آنها را مملکت اسرائیل گفتند و باز هر سبطی را کمافی السابق رئیسی که بر ایشان امارت داشت میبود (سفر اعداد 1:16 و اول تواریخ ایام 27:22)، لهذا هر سبطی فی نفسه مستقل و با سایر اسباط طریق مودت طراز داشت و غالباً هر سبطی علیحده می جنگید یا با سایر اسباط همدست گشته جنگ در می پیوست . (انجیل داود 1:3 و اول تواریخ ایام 4:42 و 43 و 5:10 و 17:22) و تأسیس مملکت ناشی از خصومتی بود که فیمابین یهودا وافرائیم یافث (دوم سموئیل 2:4 - 9 و 19:41 - 43)، بدین واسطه قوم را پسند آمد که رحبعام را در شکیم بشهریاری مسح نمایند، پس چون اسباط عشره از یهودا کناره گرفتند بدین مضمون فریاد نمودند که «ای اسرائیل به چادرهای خود بروید». (قاموس کتاب مقدس ) :
آمد و در سبط افکند او گداز
تا بدانی کَامن در خوف است راز.

(مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۶ ثانیه
ثبط. [ ث َ / ث َ ب َ ] (ع مص ) ثبط از امر؛ بازداشتن از کار و بر تأخیر و درنگ داشتن کسی را. || آماسیدن ، چنانکه لب . || سست و گران بار شدن ....
ثبط. [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) احمق در کار خود. || مرد ضعیف . || مرد گرانبار. || اسب گران و سست . ج ، اثباط، ثِباط.
سبت . [ س َ ] (ع مص ) استراحت . آسایش . (منتهی الارب ). فروخفتن . (زوزنی ) (دهار). || بریدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قیام کردن . (...
سبت . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از نامهای خورشید است . رجوع به ماللهند ص 105، 106 و 199 شود.
سبت . [ س ِ ] (اِ) سبزه ای که تنه ندارد و آن را چاروا خوردش و بتازی آن را رطب خوانند. (آنندراج ) (از هفت قلزم ) ۞ . || (ع اِ) چرمهای گاو ...
سبت . [ س ِ ب ِ ] (ع اِ) نام گیاهی است که آن را شبت و شِوِد و سبط خوانند. (المعرب جوالیقی ص 209). و رجوع به نشوءاللغة ص 220 شود. شوت . (مه...
سبت . [ س ُ / س َ ] (ع اِ) گیاهیست که بگیاه خطمی ماند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سبت . [ س َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین طبریه و رمله نزدیکی عقبه و طبریه . (معجم البلدان ).
سبت . [ س ِ ] (اِخ ) نهر السبت . نهری است در زمین اندلس و آن را بدین جهت نهرالسبت خوانند که جز در روز شنبه گذار ندهد و بر کنارش مردی از مس...
ثبت . [ ث َ ] (ع مص ،ص ، اِ) قرار دادن . برجای بودن . ثبوت . استواری . پایداری . || حجت . دلیل . برهان . بینة. سلطان . || نوشتن . || مهر توقیع...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.