سبع. [ س َ ب ُ
/ س َ ب َ
/ س َ ] (ع اِ) دده . (منتهی الارب ) (دهار). ج ، اَسْبُع، سباع . (منتهی الارب ). حیوان درنده مطلقاً. ج ، اسبع، سباع . یقال «هو من سباع البهائم و الطیر». (اقرب الموارد). دد.دده . (زمخشری )
: همانا سبعی است که بدندان نگیرد جز آنکه مفترس سازد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
در کوه و دشت هر سبعی صوفئی بدی
گرهیچ سودمند بدی صوف بی صفا.
سعدی .