اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سپید

نویسه گردانی: SPYD
سپید. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) (دیو...) نام دیوی که رستم بمازندرانش کشته . (شرفنامه ). و رجوع به دیو سپید شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سپید. [ س َ / س ِ ] (ص ) اسپید. اسفید. سفید. سپی . اوستا «سپئتا» ۞ (سپید)، پهلوی «سپت » ۞ ، شکل جنوب غربی «سئتا» ۞ از «ست » ۞ ، ارمنی عاریتی...
پی سپید. [ پ َ / پ ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) شوم قدم . (غیاث ). عقب . (حبیش ) (مهذب الاسماء).
کف سپید. [ ک َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) کف سفید. رجوع به کف سفید شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
شعر نیست. نثر ساده است.
راه سپید . (فارسی -تاجیکی ) ، سفر خوش ، سفر بخیر .
شعر نیست. نثر ساده است.
روز سپید. [ زِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) روز سفید. کنایه از روز خوش . (از آنندراج ).
سپید شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رنگ سپید بر چیزی عارض شدن . برنگ سپید درآمدن . || کنایه از ظاهر شدن و آشکار گشتن . (برهان ) (غیاث )...
چشم سپید. [چ َ / چ ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) رجوع به چشم سفید شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.