ستبر. [ س ِ ت َ ] (ص ) استبر. اوستا «ستوره »
۞ (ستبهره ، ستمبهره )
۞ (محکم )، پهلوی «ستپر»
۞ و «ستور»
۞ ، هندی باستان : ریشه ٔ «ستبه »
۞ (تعیین کردن ، تکیه دادن )، قیاس کنید با استی «ست ، اود»
۞ (قوی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر با طای حطی ، معرب آن است . (برهان ). گنده و غلیظ. (آنندراج ). پارچه ٔ گنده را گویند و استبره و ستبر پارسی و سطبر معرب آن است . (آنندراج ). غلیظ. (دهار). گنده و غلیظ. و سطبر معرب آن است . (غیاث )
: که رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر و نیروی ببر و هژبر.
فردوسی .
ستبر است بازوت چون ران شیر
بر و یال چون اژدهای دلیر.
فردوسی .
گنگی پلید بینی و گنگی پلید پا
محکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی
۞ .
عسجدی .
کمانی چو خفته ستون ستبر
زهش چون کمندی ز چرم هزبر.
اسدی .
شیر گردن ستبر از آن دارد
که رسولی بخرس نگذارد.
سنایی .
-
ستبراندام ؛ درشت هیکل . آنکه اندام ستبر دارد.
-
ستبربازو ؛ که بازوی ضخیم و کلفت دارد.
-
ستبرباف ؛ بافنده ٔ ثوب و جامه ٔ ضخیم و سطبر.
-
ستبرپوست ؛ پوست کلفت .
-
ستبرران ؛ آنکه ران ضخیم و کلفت دارد.
-
ستبرساق ؛دارای ساق ضخیم و کلفت .
رجوع به سطبر شود.