ستردن . [ س ِ
/ س ُ ت ُ دَ ] (مص ) (از: ستر+ دن ، پسوند مصدری ) رجوع کنید به ستوردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). محو. (مجمل اللغة)(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (دهار). محو کردن . نابود کردن . (ناظم الاطباء). زدودن
: به لشکر چنین گفت هومان گرد
که اندیشه از دل بباید سترد.
فردوسی .
بهومان چنین گفت سهراب گرد
که اندیشه ازدل بباید سترد.
فردوسی .
ز بد گوهران بد نباشد عجب
نشاید ستردن سیاهی ز شب .
فردوسی .
جمله زنگار همه هند بشمشیر سترد
ملکت هند بدو سخت حقیر آمد و خرد.
منوچهری .
دروغ از بنه آبرو بسترد
نگوید دروغ آنکه دارد خرد.
اسدی .
بسترد نگار، دست ایام
زین خانه ٔ پرنگار معمور.
ناصرخسرو.
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر
۞ و عجب .
ناصرخسرو.
پیش دانا بآستین دست حق
روی حق از گرد باطل بسترم .
ناصرخسرو.
میبایست که رسول خدای ... نام خود از رسالت بنستردی . (کتاب النقض ص
364). محمدبن عبداﷲ گفت بستر و بنویس امیرالمؤمنین علیه السلام امتناع کرد... (کتاب النقض ص
363).
نقش طبیعی سترد روزگار
نقش الهی نتواند سترد.
انوری .
عشق از دل من توان ستردن
گر ریگ زمین توان شمردن .
نظامی .
زنگ هوا را بکواکب سترد
جان صبا را بریاحین سپرد.
نظامی .
دردا و دریغا که ستردند بیک بار
از دفتر عمر آیت عقل و بصر من .
عطار.
سیلاب قضا نسترد از دفتر ایام
اینها که تو بر خاطر سعدی بنوشتی .
سعدی .
آبی بروزنامه ٔ اعمال ما نشان
باشد توان سترد حروف گناه ازاو.
حافظ.
|| حک کردن . || برکندن . || بریدن . || خراشیدن . (ناظم الاطباء). || پاک کردن . تمیز کردن
: و دستاری داشت [پرویز] که دست ستردی و بر آتش افکندی و نسوختی . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم
بسمن برگ چو می خورده شود لب ستریم .
منوچهری .
نوک کلک شاه را حورا بگیسو بسترد
غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 339).
|| تراشیدن . (برهان ) (شرفنامه ) (آنندراج ). مو تراشیدن . (غیاث )
: عایشه گفت مکشید او را که مردی پیر است . و با پیغمبرصلی اﷲ علیه و سلم صحبت داشته است . پس او را بیاوردند و ریش وی بستردند و روی ساده بماند و او را دست باز داشتند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). عکاشه سر سترده بود زیرا که ماه رجب بود و اندر آن ماه کس حرب نکردی . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). و مردمان وی [ بهندوستان ] موی سر و ریش بسترند. (حدود العالم ). اما نزدیک من آن است که موی او بسترند و روی او سیاه کنند.(سندبادنامه ص
330).
موی تراشی که سرش می سترد
موی بمویش بغمی می سپرد.
نظامی .