ستیزه . [ س ِ زَ
/ زِ ] (اِمص ) ستیز. در پهلوی «ستژک »
۞ نزاع . دعوی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی ستیز است که جنگ و خصومت و لجاجت و قهر و کین باشد. (برهان ) (آنندراج ). لجاج . (دهار). لجاج . لجاجت . (تاج المصادر بیهقی )
: ستیزه نه خوب آید از نامجوی
بپرهیز و گرد ستیزه مپوی .
فردوسی .
اگر اول که ما قصد این دیارکردیم ... آن ستیزه و لجاج نرفتی این چشم زخم نیفتادی . (تاریخ بیهقی ).
ستیزآوری کار آهرمن است
ستیزه بپرخاش آبستن است .
اسدی .
ملک مصر جواب نبشت که ایشان بندگان تو نیستند آزاد و آزاده اند بخت النصر بدین ستیزه برفت و مصر بستد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
6).
تبه نمود همی صنعت سحاب از وی
بر این ستیزه همه نقش آن بشست سحاب .
ابوالمعالی رازی .
شهابی تو گاه وغا و ستیزه
سحابی تو گاه سخا و مواهب .
برهانی یا معزی .
گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای
گاه ازکرشمه دیده ٔ اختر شکسته ای .
خاقانی .
بهر گردشی با سپهر بلند
ستیزه مبر تا نیابی گزند.
نظامی .
ستیزه بجایی رساند سخن
که ویران کند خاندان کهن .
سعدی .
|| (اِ) خسک آهنین باشد که بر راه دشمن می پراکندند. (مؤلف ).