سجین . [ س ِج ْ جی ] (اِخ ) موضعی است که در وی کتاب فجار و کفار بود، یا وادیی است در جهنم یا سنگی است در زمین هفتم . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم البلدان ). کتاب که اعمال شیاطین و مجرمین در آن مسطور است . (غیاث ). گفته اند موضعی است که در آن کتاب فاجران و دواوین زمان بود که اعمال ایشان در آن نویسند، و گفته اند کتابی است جامع اعمال فاجران از جن و انس . (از اقرب الموارد)
: ان کتاب الفجار لفی سجین . (قرآن
7/83).
از جان پاک رفته بعلیین
وز جسم تیره مانده بسجینم .
ناصرخسرو.
رضای تو قصریست در صحن جنت
خلاف تو سجنی است در قعر سجین .
سوزنی .
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند.
(مثنوی ).
جای روح پاک ، علیین بود
جای روح هر نجس سجین بود.
(مثنوی ).
مباد دشمنت اندر جهان وگر باشد
به زندگانی در سجن و مرده در سجین .
سعدی .