اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سد

نویسه گردانی: SD
سد. [ س َدد / س َ ] (از ع ، اِ) حائل و مانع میان دو چیز. (غیاث اللغات ). بند. (ترجمان جرجانی بترتیب عادل بن علی ). حائل یا عام است و در آینده میان دو چیز. (آنندراج ). در آینده میان دو چیز. (منتهی الارب ) :
ترا سدّ روئین کفر از زر است
نه روئین چو دیوار اسکندر است .

سعدی .


وجودم بتنگ آمد از جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی .

سعدی .


پشت بکوه داد و سدی از هیکل فیلان در حوالی لشکر کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
قلعه ویران کرد و از کافر ستد
بعد از آن برساختش سد (صد) برج و سد.

مولوی .


- سد باب ؛ بستن در و ممانعت کردن . (ناظم الاطباء).
- سد راه ؛ ممانعت از عبور و مرور. (ناظم الاطباء).
- سد رمق ؛ بازداشت واپسین نفس . و هر چیز که حیات زندگی موقتاً نگاه دارد و مانع از مرگ گردد. (ناظم الاطباء) : مرا سد رمق حاصل میبود. (کلیله و دمنه ). بعضی بگیاه و کشت سد رمق میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سد بمپور. [ س َدْ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد الوند. [ س َدْ دِ اَل ْ وَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد سکندر. [ س َدْ دِس ِ ک َ دَ ] (اِخ ) بمعنی سد اسکندر است : هنگام خیر سست چو نال خزانیندهنگام شر سخت چو سد سکندرند. ناصرخسرو.که سد سکندر نه ...
سد گشادن . [ س َدد / س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن و هدم نمودن . (آنندراج ). || تسخیر کردن و در تصرف خود آوردن . (آنندراج ) : ملک همه خس...
سد لتیان . [ س َدْ دِ ل َت ْ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد کوهرنگ . [ س َدْ دِ رَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد اسکندر. [ س َدْ دِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) به این سد، سد یأجوج و مأجوج و سد ذوالقرنین نیز گویند.داستان آن چنین است : چون اسکندر به حد مشرق ...
سد خیرآباد. [ س َدْ دِ خ ِ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد گنجانجم . [ س َدْ دِ گ ُ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد سفیدرود. [ س َدْ دِ س َ / س ِ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.