اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سد

نویسه گردانی: SD
سد. [ س َ ] (عدد، ص ، اِ) صد. عدد یکصد. عدد بعد از 99 :
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی .

رودکی .


فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده سدهزاران کلج بر کلج .

شاکر بخاری .


به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
بسد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .

عماره ٔ مروزی .


همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست
همچو آگنده به سد رنگ نگارین سیرنگ .

فرخی .


|| کنایت از عدد بسیار، بی شمار.
- سدمرده حلاج بودن ؛ کنایه از: از عهده ٔ همه کس برآمدن .
رجوع به صد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
سد بمپور. [ س َدْ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد الوند. [ س َدْ دِ اَل ْ وَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد سکندر. [ س َدْ دِس ِ ک َ دَ ] (اِخ ) بمعنی سد اسکندر است : هنگام خیر سست چو نال خزانیندهنگام شر سخت چو سد سکندرند. ناصرخسرو.که سد سکندر نه ...
سد گشادن . [ س َدد / س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن و هدم نمودن . (آنندراج ). || تسخیر کردن و در تصرف خود آوردن . (آنندراج ) : ملک همه خس...
سد لتیان . [ س َدْ دِ ل َت ْ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد کوهرنگ . [ س َدْ دِ رَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد اسکندر. [ س َدْ دِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) به این سد، سد یأجوج و مأجوج و سد ذوالقرنین نیز گویند.داستان آن چنین است : چون اسکندر به حد مشرق ...
سد خیرآباد. [ س َدْ دِ خ ِ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد گنجانجم . [ س َدْ دِ گ ُ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد سفیدرود. [ س َدْ دِ س َ / س ِ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.