اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر

نویسه گردانی: SR
سر. [ س ِرر ] (اِخ ) وادیی است در بطن حله . (از آنندراج ) (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
سر بردن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بسر بردن . (آنندراج ). طی کردن . گذراندن . انجام دادن : بسر برده یک ماه سام دلیرابا زال و با رستم شیرگیر...
سر و برگ . [ س َ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خیال . (غیاث ). دماغ . (آنندراج ). میل .هوی . خواهش : ۞ به سعی عاشقانه طبع او چون مایل افتا...
سر و بند. [ س َ رُ ب َ ] (اِ مرکب ،از اتباع ) عهد و عصر. در محاوره گویند که فلان کار در سر و بند فلان پادشاه واقع شد. (غیاث ) (آنندراج ).
سر و وضع. [ س َ رُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول ، لباس . هیأت ظاهری : سر و وضعم خوب نیست .
سر و کار. [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواهش ، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است . (غیاث ). خواهش ، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با...
سر و کول . [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شانه و دوش .- به سر و کول هم بالا رفتن ؛ بر دوش یکدیگر بالا رفتن از انبوهی و ازدحام .- به سر ...
سر و خشت . [ س َ رُ خ ِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در جایی و محلی گفته میشودکه شخصی را سخنی گویند یا از روی مهربانی نصیحتی نمایند او نشنود. (ب...
سر و صدا. [ س َ رُ ص ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فریاد. جنجال . هیاهو.- بی سروصدا ؛ آرام . خاموش . ساکت .- سر و صدا راه انداختن ؛ جنجال کردن . هیاه...
شوراب سر. [ س َ ] (اِخ ) دهی است واقع میان چورسر و سیدمحله به ناحیه ٔ تنکابن مازندران . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 41).
شوراب سر. [س َ ] (اِخ ) نام رودخانه ای به مازندران ، مسیر آن از مغرب به مشرق است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو ص 23).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.