سر بردن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بسر بردن . (آنندراج ). طی کردن . گذراندن . انجام دادن
: بسر برده یک ماه سام دلیر
ابا زال و با رستم شیرگیر.
فردوسی .
همه شب به باده تهمتن به می
بسر برد دستان فرخنده پی .
(کک کوهزاد).
اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
386).
-
سر در جیب بردن ؛ غروب کردن . رجوع به سر شود.