اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرخاب

نویسه گردانی: SRḴAB
سرخاب . [ س ُ ] (اِ مرکب )نوعی از مرغابی باشد سرخ رنگ . گویند ماده ٔ آن را مانند زنان حیض برآید، و بعضی گویند پرنده ای است که تمام شب از جفت خود جدا باشد و یکدیگر را نبینند لیکن آواز دهند و بسمت آواز بقصد ملاقات هم آیند، اما ملاقی نشوند و تمام شب بیقرار باشند و چون از جفت جدا شوندجفتی دیگر نکنند و اگر یکی از آنها جفت خود را در آتش بیند او نیز خود را در آتش اندازد و او را خرچال هم میگویند. (برهان ). نام بطی است از جنس مرغابی . (آنندراج ). طائر معروف که بر کناره ٔ آب نشیند. وجه تسمیه اش آنکه ماده اش بخلاف طیور دیگر بوقت معهود حیض کند. (غیاث اللغات ). نام پرنده ای است آبی تیزپر که آن را جود، جغوک ، چکاک ، چکاو، خرچال ، کیوک ، مانورک نیز گویند. تازیش ابوالملیح و آن را شواز و قبره نیز نامند و هند جکور خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
پیش اوکی شوند باز سپید
چون تذروان سرخ و چون سرخاب .

عسجدی (دیوان چ شهاب ص 15).


کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کند
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.

منوچهری .


آن نباشد ولی که چون سرخاب
رود از بهر آبروی بر آب .

سنایی .


|| سرخی و غازه ای باشد که زنان با سفیدآب بر روی خود مالند. (برهان ). گلگونه که زنان بر روی مالند. (آنندراج ). گلگونه و غازه . (غیاث ) :
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان .

خاقانی .


بسکه سرخاب روی عمر بشست
این سپید آب پشت شهوت جوی .

خاقانی .


چون ز سرخاب روی شاهد شنگ
داده سرخاب را جمال تو رنگ .

اوحدی (از جهانگیری ).


هر شام و سحر عکس گل و نسترن از باغ
سرخاب و سفیداب زدی روی هوا را.

سلمان ساوجی (از آنندراج ).


|| نام فنی از فنون کشتی . (آنندراج ). نام فنی از فنون کشتی و آن دست در کمر حریف انداخته بر زمین زدن است .(غیاث اللغات ) :
ور مخالف که ترا گفت که سرخاب بزن
گرچه موی کمرت پیچ خورد تاب بزن .

میرنجات (از آنندراج ).


|| خون که بعربی دم خوانند. (برهان ).کنایه از خون . (انجمن آرا) :
تبریز مرا راحت جان خواهد بود
پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا درنکشم آب چرنداب و کجیل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود.

کمال خجندی (از انجمن آرا).


|| شراب لعلی . (برهان ). شراب که بکنایه او را سرخاب گویند.(آنندراج ). شراب . (شرفنامه ) (غیاث ) :
تابریزاند تب غم را ز دل سرخاب نوش
بر سر سرخاب رو تا بنگری تبریز را.

سیدجلال عضد (از شرفنامه ).


رسید موسم سرخاب ساقیا برخیز
می چو خون سیاوش در پیاله فکن .

منصور شیرازی (ازآنندراج ).


|| خم شراب . (آنندراج ) :
شداز میخانه ام هر کس تب غم کرد پامالش
از این دارالشفا بگذر چو لبریز است سرخابش .

مخلص کاشی (از بهار عجم ).


|| نام مقامی از موسیقی . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مهرمردان . از ملوک کیوسیه که مدت بیست سال حکومت کرد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 180).از ششمی...
سرخاب که کشتی چسب هم گفته اند نام گروهی از بندپایان از فُروردهٔ مژه‌پایان (Cirripedia) است که به زیرشاخه سخت‌پوستان، رده آرواره‌پایان (Maxillopoda) تع...
سرخاب طبری . [ س ُ ب ِ طَ ب َ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ فرقه ٔ سرخابیه از فرق زیدیه . رجوع به سرخابیه و خشبیه و خاندان نوبختی ص 255 شود.
قلعه ٔ سرخاب . [ ق َ ع َی ِ ؟ ] (اِخ ) قلعه ای است از عراق و این در کتب تواریخ مثل مطلع السعدین و غیره مسطور است . (آنندراج ).
رستم بن سرخاب . [ رُ ت َ م ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قارن بن شهریاربن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن ساوبن شاپوربن کیوس بن قباد. از سپ...
سرخواب . [ س َ خوا / خا ](اِ مرکب ) نام فنی از کشتی . (آنندراج ) : ور مخالف که ترا گفته که سرخواب مزن گرد موی کمرت پیچ شود تاب مزن .میرنجات...
صرخاب . [ ص ُ ] (اِخ ) طبری . رئیس فرقه ای از زیدیه . الخشبیة. اصحاب صرخاب الطبری ، و وقت خروج سلاح ایشان از چوب بود. (بیان الادیان ص 34). ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.