اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر کردن

نویسه گردانی: SR KRDN
سر کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شروع کردن . (غیاث ). شروع کردن فسانه و حدیث و سخن و شیون و گریه و شکوه و راه و مانند آن . (آنندراج ). آغاز کردن . سر دادن :
مانمی فهمیم آهنگی خدا را مطربان
هر رهی نزدیک تر باشد به مستی سر کنید.

کلیم (از آنندراج ).


سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن .

صائب .


شکوه از خست ارباب دغل سر نکنی
گنج نبود هنر این طایفه را در اعداد.

صائب (از آنندراج ).


|| صحبت داشتن . || سر بردن باکسی . سازگاری کردن . (آنندراج ) :
سال و مه خوب است با هم دوستداران سر کنید
زندگی چون روز و شب از عمر یکدیگر کنید.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


پیوسته نقش هستی او را گرفته ایم
با هرکه همچو آینه سر کرده ایم ما.

ملا مفید بلخی (ازآنندراج ).


|| معاش نمودن . (غیاث ) (آنندراج ). زندگی کردن . زیستن . بسر بردن :
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.

عرفی .


به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا
در ترازوی مکافات برابر باشد.

صائب .


گر چنین سر میکند با خاکساران روزگار
گرد غربت سرمه ٔ چشم وطن خواهد شدن .

میرنجات (از آنندراج ).


سلیم در چمنی مشکل است سر کردن
که ناله ای نتوانی ز دل بلند کشی .

سلیم (از آنندراج ).


با بدان سر مکن که بد گردی .

؟ (از جامعالتمثیل ).


|| سلوک کردن . (غیاث ) (آنندراج ). طی کردن . گذراندن : عمر خود را در جستجوی حق سر کردم . (سعدی ). || سر کردن دمل ؛ اِقران . (صراح اللغة). سر باز کردن آن . نزدیک آمدن آنکه دمل سر کند. روان شدن ریم وچرک از قرحه . منفجر شدن : و پس اگر ریش گردد و سر کند و ریم کند و امید به سلامت پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و هرگاه که پخته شود و سر کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خراج که ماده ٔ آن سخت گرم بود...زودتر پخته شود و زود سر کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).و اگر سر کند و پالودن گیرد بهاءالعسل و کشکاب با انگبین مضمضه می کنند تا بشوید و پاک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
حذر کن ز درد درونهای ریش
که ریش درون عاقبت سرکند.

سعدی .


جای خون از زخم دندان فتنه میبارد لبت
از کجا سر کرده اند این زخم دندان از کجا.

مولانا لسانی (از آنندراج ).


|| به اتمام رسانیدن و کار کردن . (غیاث ). || ظهور کردن و پیدا شدن . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
گران کردن سر. [ گ ِ ک َ دَ ن ِ س َ ] (مص مرکب ) ترشروئی کردن . خشم آوردن . عتاب کردن : خداوند خرمن زیان میکندکه بر خوشه چین سر گران میکند.س...
سر وپا گم کردن . [ س َ رُ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حیران و سراسیمه شدن . (آنندراج ) : فرستاده زان پاسخ مغزدارسر و پای گم کرد بی مغزوا...
سردر نشیب کردن . [ س َ دَ ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شرمسار و خجل شدن . (آنندراج ) (انجمن آرا). || زوال کار. (برهان ) (انجمن آرا)...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سر فتیله چرب کردن . [ س َ رِ ف َ ل َ / ل ِ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جان در سر دل کردن . [ دَ س َ رِ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان را در پی دل بر باد دادن و ضایع ساختن . (از آنندراج ).- امثال :جان در سر دل کنی ...
جان در سر سودا کردن . [ دَ س َ رِ س َ / سُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان را بهوای نفس از دست دادن . جان را در معامله ای باختن . جان را بخاطر چیزی ...
جان در سر کسی کردن . [ دَ س َ رِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یا جان در سرِ چیزی کردن . جان را فدای کسی کردن : بگفتا نه آخر دهان تر کنم که تا ج...
بی روغن سر چرب کردن . [ رَ / رُو غ َ س َ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فریب دادن . (انجمن آرا) : چو گردون با دلم تا کی کنی حرب به بی روغ...
جان در سر کار کسی کردن . [ دَ س َ رِ رِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان را بخاطر کسی فدا کردن . در راه کسی از جان گذشتن : ترا کس نگوید نکو میکنی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.