اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرگین

نویسه گردانی: SRGYN
سرگین . [ س َ / س ِ ] (اِ) پهلوی «سَرگین » ۞ . فضله ٔ حیوانات مانند گاو و خر و استر و اسب خصوصاً وقتی که آن را خشک و جهت سوزاندن تهیه کرده باشند. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زبل . (دهار). فرث . روث .سرجین و سرقین معرب آن است . (آنندراج ) :
هرگز تو به هیچ کس نشایی
بر سرت دو شوله خاک و سرگین .

شهید بلخی .


نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه .

قریعالدهر.


کسی را کش تو بینی درد قولنج
بکافش پشت و زو سرگین برون لنج .

طیان .


بجای مشک نبویند ۞ هیچکس سرگین
بجای باز ندارند هیچکس ورکاک .

ابوالعباس .


وزاین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون و بوکان کن .

کسایی .


گر این اسب سرگین و آب افکند
وگر خشت آن خانه را بشکند.

فردوسی .


عیب ناید بر عنب چون بودپاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب .

ناصرخسرو.


ملک ارسلان به حکم شفقت پدری می خواست که از سرگین ترنجی سازد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
ور شکستی ناگهان سرگین خر
خانه ها پرگند گردد سربسر.

مولوی .


که کند خود مشک با سرگین قیاس
آب را با بول و اطلس با پلاس .

مولوی .


دست سلطان دگر کجا بیند
چون به سرگین دراوفتاد ترنج .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سرگین کش . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زبال . (ربنجنی ). زباله کش : سهل کاری است امیرالشعرایی بودن لیکن از میره ٔ باسهل نه سرگین کش میر. سو...
سرگین زار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) سرگین دان . (از آنندراج ).
خرده سرگین . [ خ ُ دَ / دِ س ِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک سرگین خشک شده . کدیون .
سرگین خروس . [ س ِ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی خروالدیک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
سرگین گردان . [ س ِ گ َ ] (اِ مرکب ) جُعَل باشد و آن را کشتک نیز خوانند. (جهانگیری ). سرگین غلطان است که جُعَل باشد. (برهان ) (آنندراج ).خبزدوک...
سرگین گردانک . [ س ِ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) جُعَل بود زیرا که از سرگین چیز مدوری سازد. (رشیدی ).
سرگین سوسمار. [ س ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی بعرالضب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
یوسف کریمی
۱۳۹۲/۰۴/۱۳ Iran
0
0

در روایتی در کتاب اصول کافی آمده است
پیامبر از کوچه ای از مدینه میگزشت یک زنی مشغول چیدن سرگین بود اطرافیان
پیامبر خطاب به آن زن گفتند از سر راه پیامبر کنار برو آن زن گفت کوچه پهن است
از آن طرف بروید
پیامبر به اطرافیانش فرمود ایشان را رها کنید ایشان از سرکشان است

بنا براین معنی سرگین شفاف نمیباشد


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.