سریر
نویسه گردانی:
SRYR
سریر. [ س َ ] (اِخ ) نام ولایتی است و جایی نیز هست که غار کیخسرو آنجاست . (برهان ). نام قلعه ای است که در آنجا تخت و جام کیخسرو بوده و اسکندر بدانجا رفته پادشاه آنجا را سریری گفتندی ، اگر بمناسبت تخت است سریر عربی است و فارسی نیست . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به سریرافراز شود.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
ستاره سریر. [ س ِ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سریری که آسمان کبودز بار حلم تو قامت بنفشه...
مشکین سریر. [ م ُ / م ِ س َ ](اِ مرکب ) اورنگ سیاه . کنایه از تابوت : چو مشکین سریرم درآید به خاک به مشکوی پاکان برد جان پاک .نظامی .
سریر ارتضاء. نامی است که شیعیان ایران به خراسان داده اند. سرچشمهٌ این نام اقامت سه سالهٌ امام هشتم شیعیان، علی بن موسی (ع)، ملقب به رضا و معروف به ام...
خسرو سریر چهارم . [ خ ُ رَ / رُ وِس َ رِ چ َ / چ ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خسرو چهارم سریر. کنایه از آفتاب است که در فلک چهارم است .
خسرو چهارم سریر. [ خ ُ رَ / رُ وِ چ َ / چ ِ رُ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است به اعتبار فلک چهارم . (برهان قاطع). خسرو سریر...
ثریر. [ ث ُ رَ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تصغیر، جائی است نزدیک انصاب الحرم که متصل به مستوفر است و گویند ناحیه ای است از نواحی حجاز که آنجا مال و ...
صریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || ج...