سعد
نویسه گردانی:
SʽD
سعد. [س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعدبن صیفی تمیمی ملقب به شهاب الدین و مکنی و مشهور به حیص بیص ابوالفوارس از مشاهیر شعرا و از جمله ٔ فقهای شافعیه است . سبب اشتهار وی به حیص بیص از این جهت است که روزی مردمان را دید که در حرکت و اضطراب شدید میباشند گفت ماللناس فی حیص بیص . ابن خلکان گوید: حیص بیص بر زی عرب لباس میپوشید و شمشیر بر گردن حمایل می افکند. اشعاری در جواب اشعار علی بن اعرابی موصلی سروده که مطلع آن این است :
لا تضع من عظیم قدر و ان
کنت مشارالیه بالتعظیم .
او را دیوان شعری است . وی در بغداد بسال 574 درگذشت . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 56 تا ص 58 و اعلام زرکلی ج 1ص 367 و معجم الادباء ج 4 ص 233 ببعد شود.
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سعد و اسما. [ س َدُ اَ ] (اِخ ) اول نام عاشق و دوم نام معشوقه ای است که در عرب بوده اند. (غیاث ) (آنندراج ) : چشمه بانوی و درخت است اخستان...
رشدبن سعد. [ رُ دِ ن ِ س َ ] (اِخ ) یا رشدبن سعد مصری ، مکنی به ابوالحجاج . تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
سعد وراوینی . [ س َ دِ وَ ] (اِخ ) رجوع به سعدالدین وراوینی شود.
ربیعةبن سعد. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) اسلمی ، مکنی به ابوفراس . بخاری او را از صحابه ٔ حضرت بشمار آورده و گفته او درک حضور حضرت کرده است...
پیرحسین سعد. [ح ُ س َ س َ ] (اِخ ) نام مردی از شجاعان لشکر ترکمان که در محاربه ٔ امیر شاهرخ گورکان با اولاد قرایوسف ترکمان اسیر گردیده است ...
احساء بنی سعد. [ اَ ءِ ب َ س َ ] (اِخ ) شهری است از بحرین . (نخبةالدهر دمشقی ). و آن در برابر هجر است آن را احساء قرامطه گویند. رجوع به احساء ...
قلعه بنی سعد. [ ق َ ع َ ب َ س َ ] (اِخ ) در غرناطه مشهور است . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 296، 298 شود.
له بید هلو سعد. [ ل َ هَُ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 60000گزی شمال خاوری دهدز. کوهستانی و گرمسیر. دارای 300...
گوشه سعد وقاص . [ ش َ / ش ِس َ دِ وَق ْ قا ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. واقع در 15000گزی شمال باختری شهر نهاوند و 2000گزی...
ابراهیم بن سعد. [ اِ م ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) از ثقات محدثین و صاحب ید طولی در فقه . او قاضی مدینه ٔ رسول بوده است و گویند هفت هزار حدیث راجع با...