اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفیر

نویسه گردانی: SFYR
سفیر. [ س َ ] (ع اِ) رسول و پیک . ج ، سفراء. (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). پیک . (دهار) :
هر روز درخت با حریر دگر است
وز باد سوی باده سفیر دگر است .

منوچهری .


قرآن را به پیغمبرت ناورید
مگر جبرئیل آن مبارک سفیر.

ناصرخسرو.


نه بس فخر آن کز امام زمانه
سوی عاقلان خراسان سفیرم .

ناصرخسرو.


هم سفیر انبیا خواهی بدن
تو حیات جان و روحی نی بدن .

مولوی .


قطره ای کز بحر وحدت شد سفیر
هفت بحر آن قطره را گردد اسیر.

مولوی .


|| قاصد. (آنندراج ) (غیاث ). صلاح کن میان قوم و میانجی . (منتهی الارب ). میانجی . (دهار). مصلح . (زمخشری ). رسول . ج ، سفراء. (مهذب الاسماء) : سفیر میان ایشان زن صحابی بود. (کلیله و دمنه ). مردی بدست آورد که سفیران بود میان ایشان و مقتدای ایشان . (ترجمه تاریخ یمینی ). سفیران و متوسطان در اصلاح ذات البین سعی بلیغ نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ). نزول کردن میان ایشان سفیران آمدند و رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ). سفیران بیامدند و برفتند و دلها بر مودت قرار گرفت . (ترجمه تاریخ یمینی ). || برگ از درخت افتاده و خشک شده که باد آن را بروبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جرجس صفیر. [ ج ِ ج ِ ص َ ] (اِخ )جرجس بن پطرس بن سمعان بن یوسف ، کشیش بود و در مزرعه کفردبیان در لبنان بدنیا آمد و بیش از هشتاد سال عمر کرد ...
حرف صفیر. [ ح َ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف صفیره شود.
حروف صفیر. [ ح ُ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروفی که هنگام تلفظ آنها صدای صفیر از دهان شنیده شود. رجوع به حروف صفیره شود.
صفیر کشیدن . [ ص َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . سوت کشیدن . || کنایه از رسوا و ذلیل نمودن . (آنندراج ). سوت کشیدن بعلامت تحقیر : در چ...
صفیر برآوردن . [ ص َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . سوت کشیدن . مُکاء. بشخولیدن . شخولیدن .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.