اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفیر

نویسه گردانی: SFYR
سفیر. [ س َ ] (ع اِ) رسول و پیک . ج ، سفراء. (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). پیک . (دهار) :
هر روز درخت با حریر دگر است
وز باد سوی باده سفیر دگر است .

منوچهری .


قرآن را به پیغمبرت ناورید
مگر جبرئیل آن مبارک سفیر.

ناصرخسرو.


نه بس فخر آن کز امام زمانه
سوی عاقلان خراسان سفیرم .

ناصرخسرو.


هم سفیر انبیا خواهی بدن
تو حیات جان و روحی نی بدن .

مولوی .


قطره ای کز بحر وحدت شد سفیر
هفت بحر آن قطره را گردد اسیر.

مولوی .


|| قاصد. (آنندراج ) (غیاث ). صلاح کن میان قوم و میانجی . (منتهی الارب ). میانجی . (دهار). مصلح . (زمخشری ). رسول . ج ، سفراء. (مهذب الاسماء) : سفیر میان ایشان زن صحابی بود. (کلیله و دمنه ). مردی بدست آورد که سفیران بود میان ایشان و مقتدای ایشان . (ترجمه تاریخ یمینی ). سفیران و متوسطان در اصلاح ذات البین سعی بلیغ نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ). نزول کردن میان ایشان سفیران آمدند و رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ). سفیران بیامدند و برفتند و دلها بر مودت قرار گرفت . (ترجمه تاریخ یمینی ). || برگ از درخت افتاده و خشک شده که باد آن را بروبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سفیر. [ س َف ْ فی ] (ع اِ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء).
سفیر. [ س ِ ] (ع اِ)دلال بازار. (آنندراج ) ۞ .
سفیر کبیر. [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) وزیرمختاری که از جانب شخص پادشاه مأمور دربار دولتی باشد. (ناظم الاطباء). عالی ترین نماینده ٔ سیاسی یک کشو...
اعتبارنامه ٔ سفیر. [ اِ ت ِ م َ / م ِ ی ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استوارنامه . رجوع به اعتبارنامه شود.
صفیر. [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است . (منتهی الارب ). آواز طائران و این معرب سبیل است . (غیاث اللغات ). سوت . هشتک . شاه فوت ...
صفیر. [ ص َ ] (عبری ، اِ) علامت استهزا و ریشخند است . (حزقیال 27:36، کتاب میکاه 6:16) (قاموس کتاب مقدس ). || علامت ندا نمودن و خواندن است ....
صفیر. [ ص َ] (اِخ ) نام وی شمشاد و از مردم قم است . از اوست :دلم را باز ده پیش تو بیکارست می دانم ترا زین جنس بیمقدار بسیارست می دانم .دور ...
هم صفیر. [ هََ ص َ ] (ص مرکب ) هم صدا. دو مرغ که با هم آواز خوانند : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماهم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.صائ...
خوش صفیر. [ خوَش ْ / خُش ْ ص َ ] (ص مرکب ) خوش نغمه . خوش آواز. خوش صدا : حور و قصور و مرغ و می و شیر و انگبین حوران خوب صورت و مرغان خوش صفیر.سو...
صفیر زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . مکاء : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منو...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.