سفیر
نویسه گردانی:
SFYR
سفیر. [ س َف ْ فی ] (ع اِ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
سفیر. [ س َ ] (ع اِ) رسول و پیک . ج ، سفراء. (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). پیک . (دهار) : هر روز درخت با حریر دگر است وز باد سوی باده سفیر د...
سفیر. [ س ِ ] (ع اِ)دلال بازار. (آنندراج ) ۞ .
سفیر کبیر. [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) وزیرمختاری که از جانب شخص پادشاه مأمور دربار دولتی باشد. (ناظم الاطباء). عالی ترین نماینده ٔ سیاسی یک کشو...
اعتبارنامه ٔ سفیر. [ اِ ت ِ م َ / م ِ ی ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استوارنامه . رجوع به اعتبارنامه شود.
صفیر. [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است . (منتهی الارب ). آواز طائران و این معرب سبیل است . (غیاث اللغات ). سوت . هشتک . شاه فوت ...
صفیر. [ ص َ ] (عبری ، اِ) علامت استهزا و ریشخند است . (حزقیال 27:36، کتاب میکاه 6:16) (قاموس کتاب مقدس ). || علامت ندا نمودن و خواندن است ....
صفیر. [ ص َ] (اِخ ) نام وی شمشاد و از مردم قم است . از اوست :دلم را باز ده پیش تو بیکارست می دانم ترا زین جنس بیمقدار بسیارست می دانم .دور ...
هم صفیر. [ هََ ص َ ] (ص مرکب ) هم صدا. دو مرغ که با هم آواز خوانند : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماهم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.صائ...
خوش صفیر. [ خوَش ْ / خُش ْ ص َ ] (ص مرکب ) خوش نغمه . خوش آواز. خوش صدا : حور و قصور و مرغ و می و شیر و انگبین حوران خوب صورت و مرغان خوش صفیر.سو...
صفیر زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . مکاء : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منو...