اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سکو

نویسه گردانی: SKW
سکو. [ س ِ ] (اِ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و آن را در خراسان چارشاخ گویند و در جاهای دیگر چکاد و بواشه و به عربی مذری خوانند. (برهان ) (آنندراج ). چوبی باشد پنج شاخه ٔ دسته دار که بدان خرمن و غله کوفته گردانند و کاه بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و بعضی غله افشان گویند که به هندی چهاچ گویند. (غیاث ). چوبی باشد که آن را سه شاخه و چهارشاخه بسازند و خوشه های کوفته که در خرمن باشد بدان برداشته بر هوا اندازند تا باد خورد و غله از کاه جدا شود. سه شاخه را سکو و چهارشاخه را چهارشاخه و آن را شنه و بواشه نیز گویند. (جهانگیری ) :
مردانه من کز این سکو پنجه ریخته
خرمن کنم بباد که در جاش آکنند.

سوزنی .


بر بوی آنکه خرمن جو میدهم بباد
هر ساعتی ز پنجه و ساعد کنم سکو.

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سکو. [ س َ / س ُک ْ کو ] (اِ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. (آنندراج ).
سکو /sak[k]u/ معنی بر‌آمدگی از زمین مانند تخت از سنگ یا آجر در کنار در حیاط یا میان باغ و پای درختان سایه‌دار درست کنند؛ تختگاه. فرهنگ فارسی عمید مترا...
سکو /sak[k]u/ معنی بر‌آمدگی از زمین مانند تخت از سنگ یا آجر در کنار در حیاط یا میان باغ و پای درختان سایه‌دار درست کنند؛ تختگاه. فرهنگ فارسی عمید. ///...
صکو. [ص َک ْوْ ] (ع مص ) لازم گرفتن کسی را. (منتهی الارب ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.