صکو
نویسه گردانی:
ṢKW
صکو. [ص َک ْوْ ] (ع مص ) لازم گرفتن کسی را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سکو. [ س ِ ] (اِ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه ...
سکو. [ س َ / س ُک ْ کو ] (اِ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. (آنندراج ).
سکو /sak[k]u/ معنی برآمدگی از زمین مانند تخت از سنگ یا آجر در کنار در حیاط یا میان باغ و پای درختان سایهدار درست کنند؛ تختگاه. فرهنگ فارسی عمید مترا...
سکو /sak[k]u/ معنی برآمدگی از زمین مانند تخت از سنگ یا آجر در کنار در حیاط یا میان باغ و پای درختان سایهدار درست کنند؛ تختگاه. فرهنگ فارسی عمید. ///...