اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلح

نویسه گردانی: SLḤ
سلح . [ س َ ] (ع مص )سرگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).حدث کردن . (تاج المصادر بیهقی ). غائط کردن . (المصادر زوزنی ). || شمشیر دادن و شمشیر را سلاح کسی ساختن . یقال : سلحته السیف ؛ شمشیر را سلاح او ساختم و دادم او را شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ثلة. [ ث ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گروه مردم . جماعت بسیار. || درم بسیار. || چیزی چون مناره در بیابان که بسایه ٔ آن پناهند. ج ، ثُلَل . ثِلَل .
ثلة. [ ث ِل ْ ل َ ] (ع اِ) رمه ٔ بزرگ از گوسفند و بز درآمیخته ، یا خاص است به رمه ٔ میش . ج ،ثِلل َ، ثِلال . || رخنه . || پشم گوسفند؛ کساء ج...
ثلة. [ ث ِل ْ ل َ ] (ع اِمص ) نیستی . هلاک . ج ، ثِلل .
سله بن . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قزقان چای . محصول آنج...
سله کش . [ س َل ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آن جماعت که سبد میوه بر سر دارند. (از فرهنگ رشیدی ). حامل سله . (از آنندراج ).
سله گر. [ س َل ْ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) سله باف . (ناظم الاطباء). سبدساز. سلال . (دهار).
صلح جو. [ ص ُ ] (نف مرکب ) خواهان صلح . جوینده ٔ صلح . طالب آشتی . آشتی طلب : ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی...
صلح طلب . [ ص ُ طَ ل َ ] (نف مرکب ) صلح جو. آشتی خواه . جوینده ٔ صلح . طلبنده ٔ صلح . آرام جوی . رجوع به صلح شود.
صلح کل . [ ص ُ ح ِ ک ُل ل / ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طریقه ٔ موحدان است که مآل همه ٔ مذاهب واحد دانسته با مردمان مختلف المذاهب خصومت ...
سله چین . [ س ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه . آب آن از کارون . محصول آنجا غلات . شغل ا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.