سلف . [ س َ ل َ ] (ع اِ) پیشینیان . (برهان ). پیشینیان . ج ، اسلاف و سلوف . (دهار) (مهذب الاسماء). کسی که در پیش میزیسته . گذشته (از پدران و اقوام ). ج ، اسلاف . (فرهنگ فارسی معین ). پدران درگذشته . (منتهی الارب )
: بجای آورد بروش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
308).
چگونه کنم شکر احسان تو
که ناکرده خدمت بدادی سلف .
مسعودسعد.
خلف صالح امین صالح
که سلف را بذات اوست فخار.
خاقانی .
اباعن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد. (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد و بر ذمه ٔ مدیون ادای آن بعینه باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بیع سلف و سلم ؛ در فقه بیعی که بموجب آن خریدار وجوه مورد تعهد را از پیش بفروشنده می پردازد و فروشنده متعهد میشود که جنس مورد معامله را پس از انقضای مدت معین بخریدار تحویل دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی از بیع که بها پیش دهند در وی چون سلم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
:خدمت مادحان دهی بسلف
صله ٔ سایلان دهی بسلم .
مسعودسعد.
-
عهد سلف ؛ عهد پیش
: سوزنی گشت امیر سخن از مدحت او
تا بمداحی او تازه کند عهد سلف .
سوزنی .
|| هر عملی نیک که پیش فرستاده شود. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). هر عملی نیکو که پیش فرستادی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فرزندی که مرده و درگذشته باشد و پدران درگذشته . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گذشته . درگذشته . (فرهنگ فارسی معین ).